اگر شما بیایید اینجا و زندگیهای قوم و خویشها یا دوستانتان را ببینید، باور نمیکنید چرا برخی با وجود درآمد کمتر نسبت به زندگی ایرانشان (به خصوص در همان ماهها و چند سال اول زندگی دانشجویی یا زندگی مهاجرتی) چنین حرفی را میزنند.
کم نمیشناسم افرادی را که در ایران کارخانهدار بوده، سفرهای خارجی دو سه بار در سال داشته، اما حالا آمده اینجا یک زمین کشاورزی دارد یا نمایشگاهدار شده و از زندگیش راضی است.
یا کم نمیشناسم آدمهایی که در ایران انواع و اقسام بحثهای سیاسی را دنبال میکردند و همواره دغدغهی آزادی بیان داشتهاند، الآن که آمدهاند اینجا، موقع شرکت در راهپیمایی روز قدس که خود دولت کانادا اجازهی برگزاریاش را به مسلمانان داده است، یا هیچ سنخیتی بین علایقشان و آزادی نمیبینند یا میگویند “میترسند در این راهپیمایی شرکت کنند و برای دریافت مدرک شهروندی کانادا، برایشان دردسر ایجاد شود”، یا فلان نفر که شهروندی کانادا را دارد و در ایران همیشه دغدغهاش این بوده که چرا حکم ریاست جمهوری را رهبری ایران باید تنفیذ کند، اینجا برایش مهم نیست چرا حکم نخست وزیری کشور کانادا را باید رهبر کشور انگلیس تنفیذ کند!
حتی کسانی را میشناسم که در کشور، دغدغهشان قشر محرومی بود که روی به تنفروشی آوردهاند اما اینجا که آمدهاند یک کلمه به دوستان و اقوامشان در ایران چیزی نمیگویند که ۶۷ درصد کارگرهای جنسی (شما بخوانید: تنفروشان رسمی) مدرک دیپلم و ۱۵ درصد آنها مدرک لیسانس دانشگاههای کانادا را دارند.
دوستانی که همیشه در ایران نگرانیشان این بود که چرا باید دانشجوی دکترا کنار درسش کار کند؟ یا چرا باید با مدرک لیسانس و فوق لیسانس کارهای غیرتخصصی انجام دهد، اینجا برایشان مساله ای نیست که کنار درس، یکی دو شیفت هم، راننده اوبر (چیزی شبیه اسنپ) میشوند یا یک دو شیفت در فروشگاه کار میکنند (حقیقتاً این دو کار نه در کانادا عار است نه در ایران، متوجه شدهاید بحثم چیز دیگریست)
ادامه دارد . . .
ثبت نظر