در ابتدا عرض کنم که بنده دانشجوی دانشگاههای آمریکا و حتی دانشگاههای خارج از کشور نیستم، لااقل فعلاً، و از این جهت یک پست متفاوت رو در ادامه خواهید خوند. موضوع در خصوص یک کمک علمی هست که از یه دانشجوی دانشگاه خارج از کشور گرفتم.
من در یکی از شهرهای کشور عزیزمون، که به دلایل امنیتی از ذکر نامش معذورم ، در حال تحصیل مقطع کارشناسی ارشد در رشته روانشناسی هستم. داستان از اونجا شروع شد که بابت یه پژوهش که به صورت کاملاً عمدی بی ربط به پایان نامه بنده هم نیست نیاز به یه کتاب به نام APA Handbook of Psychology, Religion and Spirituality داشتم. در خصوص کتاب باید بگم که توسط چند تن از اعضای انجمن روانشناسی آمریکا در خود انجمن که بعنوان معتبرترین مرجع روانشناسی نوین غرب شناخته میشه تدوین و چاپ شده و همونطور که از اسمش هم پیداست کتاب مرجع در خصوص روانشناسی معنویت و ارتباطش با مذهب هست.
توضیح اینکه بابت تایید موضوع پایان نامه رشته روانشناسیم نیاز به تایید یکی از اساتید بزرگ و شناخته شده این رشته داشتم. با وساطت یکی از اساتید خودم تونستم با ایشون یه ملاقات داشته باشم و ایشون گفتن که برای این موضوع بی برو برگرد باید این کتاب رو بدست بیاری و چند فصلش رو ترجمه و استفاده کنی. استادِ به شدت مقتدر و پر مخلفاتی هم هستن (که البته در ایران همگی با این نمونه اساتید آشنایی کااااااامل داریم) و گفتن که اگر نتونستی پیداش کنی بگو من میگم یه واسطه برات میاره و هزینشو میگیره، من که با یه ژست خیلی شیک در حالی که دستم رو طرف کیفم میبردم گفتم: خوب چقد میشه؟! استاد هم یه نگاهی به مانیتور کامپیوترش انداخت و گفت حدود 600 دلار! (البته قیمت خود کتاب 495 دلاره، شما اسم مابقیش رو بزارید حق التهیه کتاب 🙂
منم که دستم رو سریع به طرف سَرَم برده بودم و شروع کرده بودم به خاروندن با یه دو دوتا چهارتای سریع حساب کردم که اگر یارانه متأهلی که نه، اون یکی کلیه ام هم که خرابه اونم نه، خلاصه دیدم با وضعیت متاهلی و دانشجویی و حتی فروش هیچ چیزی هیچ جوره این مبلغ جور در نمیاد. این شد که به سبک روباه مکار گوشه چشمم یه برقی زد و با فکری که به سابقه خوبم در استفاده از گوگولی (همون گوگل شما) کردم، با اعتماد به نفس خاصی گفتم: نه استاد، خودم جورش میکنم. اینو که گفتم دیدم گوشه لبخند استاد یه چیزایی برق میزنه ها، ولی اونموقع دوزاریم نیفتاد.
خلاصه، حدود 10 روز به انحاء مختلف و از روشهای متنوع و با استفاده از زبانهای مختلف و با کمک سایتهای مختلف روسی و غیره که ید طولایی در اشتراک منابع علمی دارند، دستم به جایی نرسید. البته ابتدا با استفاده از نرم افزار سیمرغ تمام کتابخانههای متصل دانشگاههای ایران رو بررسی کرده بودم ولی اونجا هم نبوده بود. روزای آخر دیگه کارم داشت به التماس به گوگل میکشید و البته داشتم کم کم به این فکر میافتادم که شاید واقعا چاره ای جز پیدا کردن راهی برای جور کردن اون مبلغ و تهیه کتاب از طریق استاد نیست، که یهو عین این فیلما، درست وقتی داشتم تلگرامم رو چک می کردم چشمم افتاد به یکی از مکالمههایی که با یه دانشجوی خارج از کشور داشتم.
پیش خودم فکر کردم شاید از این بخش از فرهنگ علمی اونجا که کمک علمی کاملاً توجیه شده هست و ازش استقبال میشه متأثر شده باشه و قبول کنه اگر کمکی از دستش بر بیاد انجام بده. این بود که گفتم باهاش مطرح میکنم، یا قبول میکنه، یا ته تهش بلاکم میکنه دیگه، ایدز که نیست درمان نداشته باشه. این شد که در قالب یک پیام کاملاً اتو کشیده و مودبانه با عنوان درخواست کمک علمی مسئله رو باهاش مطرح کردم.
با کمال تعجب در اولین اقدام اسم نویسنده رو ازم پرسید، هنوز نفهمیده بودم قضیه چند چنده که در پیام بعدی به مبلغ بالای کتاب اشاره کرد، اینجا بود که شیطان درونم گفت الان بحث رو میبره طرف هزینه و مبلغ و از این داستانا. راستش حدود یک سال و نیم پیش، زمانی که یکی از اساتیدم روی یه موضوعی پژوهش میکرد و در این زمینه با یکی از اساتید در کانادا در ارتباط بود و من همکار پروژه بودم، دیده بودم کتابهایی که گیر نمیاد رو به اون استاد کانادایی با ایمیل اعلام میکرد و اوشون میگفت در کتابخونه اینجا دستگاهی هست که میتونیم برای استفادههای علمی خودمون از کتاب، PDF تصویری تهیه کنیم و با همین روش برامون میفرستاد. با خودم گفتم اگر با همین روش هم این آقا بتونه یه تصاویری از کتاب برام بفرسته با یه مبلغ جزئی باز هم غنیمته، واقعاً دیگه به چندتا عکس موبایلی از فهرست کتاب هم راضی شده بودم.
خلاصه با بررسی توی سامانه کتابخونه دانشگاهشون به من چراغ سبز داد که موجوده و برات عکس میگیرم و فلان موقع یادم بنداز. منم کلی خوشحال بودم که دیگه ردیف شد. روز موعود سر وقت با ذوق و شوق یه پیام جهت یادآوری براش فرستادم و گفتم که خودت گفته بودی یادآوری کنم، ولی متاسفانه جوابی نیومد. نه اون روز، نه تا حدود یک هفته بعدش. پیش خودم فکر کردم یه چیزی گفته بعد پشیمون شده یا بخاطر درگیریها فراموشش شده… خلاصه هزار جور فکر پیش خودم کردم.
گذشت تا زمانی که به توفیق الهی و دعوت آقا در حال پیاده روی مسیر نجف به کربلا بودم. به خودم گفتم یه پیام میدم یه سوال میکنم بالاخره تکلیفم معلوم شه، بدونم چیکار باید بکنم. یه پیام فرستادم و پرسیدم کاری از دستشون برمیاد؟ که در جواب گفتن چرا یادآوری نکردی؟! منم که هم تعجب کرده بودم و هم مشکوک بودم پیام یادآوری که براش فرستاده بودم رو فوروارد کردم که آره، فلان روز سر وقت این پیام رو فرستادم. و ایشون هم در کمال تعجب گفتن که پیام رو ندیدن، و ظاهراً مشکل نرم افزاری بوده، خلاصه گفتن که پیگیری میکنن، ولی تاکید کردن که فقط چندتا عکس میتونن بفرستن و اگر بیشتر میخوام باید توی نت بگردم و پیداش کنم، منم که همچین بگی نگی بهم برخورده بود گفتم که قبلاً همه راهها رو رفتم که الآن دارم به شما رو میزنم، از شما چه پنهون بدم نمیومد یه کم قلقلکش بدم شاید راضی بشه بیشتر تلاش کنه و بتونه کتاب رو برام یجوری نسخه دیجیتالیشو بفرسته.
خلاصه رفت کتابخونه و اونجا بود که یه پیام بسیار ناراحت کننده برام فرستاد و گفت الان که اومده توی کتابخونه دیده که خود کتاب موجود نیست و یه مقاله هست که کتاب رو بررسی کرده یا اصطلاحاً همون Book Review. اینجا دیگه نا امید شده بودم و داشتم باز به فروش کلیه و سلولهای مغز استخوان و… فکر میکردم که باز به سبک این فیلما درست لحظه آخر یه پیام اومد.
ایشون نوشته بود کتابخونه دانشگاهشون یه امکانی داره که کتابی رو که دانشجوها نیاز دارن اونجا درخواست میدن تا خود کتابخونه از طریق ارتباط با کتابخونههای دانشگاههای دیگر در آمریکا و یا حتی کشورهای دیگه براشون تهیه کنه تا دانشجوها بتونن استفاده کنن، و بهم گفت که این درخواست رو میده. هم تعجب کرده بودم و هم خوشحال شده بودم. انگار جدی جدی پیگیر شده بود. البته واقعاً از این قابلیت دانشگاهشون هم کیف کردم، و طبعاً اولین سوالی که پرسیدم این بود که هزینه داره یانه که مطمئن بشم. چند روزی گذشت و من همچنان منتظر بودم که خودش پیام داد بابت همون درخواستی که در کتابخونه ثبت کرده، کتابخونه بهش ایمیل زده و یه مقاله در خصوص اون کتاب معرفی کرده که در کتابخونه هم موجوده، و ظاهراً بررسی کتاب هست. من گفتم کاچی بعض هیچی، حداقل یه کلیتی از کتاب دستمون میاد و میفهمیم چیه.
ازش خواستم این رو هم در کنار درخواست کتاب پیگیری کنه. دو روز بعد که رفت کتابخونه عکسهایی از اون مقاله برام فرستاد که باز هم نا امید کننده بود. مقاله فقط یک فهرست معرفی کتابهایی در خصوص اون موضوع مرتبط با کتاب بود و اصلاً ارتباطی با محتوای کتاب نداشت و حتی Book Review هم نبود. طبعاً بابت زحمت زیادی که کشیده بود ازشون تشکر کردم و گفتم که ارزش زحمتشون برام کم نمیشه. دیگه کلاً به شک افتاده بودم که اصلاً میشه یا نمیشه. تا همین دو روز پیش که باز پیام داد و عکسی از ایمیل دانشگاهشون برام فرستاد که توش نوشته بودن درخواستش انجام شده و کتاب رسیده و آماده تحویل هست. تازه حدود 2 ماه و نیم هم مهلت استفاده از کتاب داده بودن که واقعاً فوق العاده بود، راستش از ته دل آرزو کردم کاش اونجا بودم. بسیار مشتاق بودم که به محتوای کتاب دسترسی پیدا کنم و بالاخره شاخ این غولو بشکنم.
تا اینکه امروز عکس کتاب دریافت شده رو دیدم و مطلع شدم که کتاب از دانشگاه Texas Tech University تهیه شده و با درخواستی که دانشگاه ایشون داده، اون دانشگاه کتاب رو براشون بدون اینکه هزینه ای از دانشجو طلب کنن پست کرده، مسافتی بالغ بر 1500 کیلومتر بین دانشگاهها فاصله هست! اسم این سرویس Interlibrary Loan هست و دانشگاهی که صاحب کتابه، شرایطی رو برای این امانت میتونه تعیین کنه مثل هزینه، یا امکان تمدید زمان و …. کاش واقعاً در سیستم آموزشی ما هم تا این حد به دانش و جویندگانش اهمیت داده میشد. البته هنوز محتوای کتاب به دستم نرسیده، و نگارش این متن هم با بدست آوردن محتوا همچین بی ربط نیست.
ثبت نظر