نویسنده: دندانپزشک، فارغالتحصیل دانشگاههای بوستون و تهران، ساکن ایالت کلفرنیا
بخش ۱ از ۲
اون روز طبق معمول همهی روزای تکراری هفته توی مطب بودم و روزهداری روزهای طولانی خرداد تقریباً تاب و توان اضافهای برام باقی نذاشته بود. وقتی به اتاق درمان پیج شدم با پسرکی هفت هشت ساله از تبار افریقایی-امریکایی مواجه شدم که از لباس فرم تنش پیدا بود از مدرسه یه راست آوردنش دندونپزشکی. سفیدی چشمهای درشتش وسط پوست تیرهش مثل مروارید میدرخشید که نشون از قلب معصوم کودکانهش داشت.
پسرک با کنجکاوی به در و دیوار اتاق که پر از نقاشی و برچسب بود نگاه می کرد و وقتی نگاهش به من رسید کمی مکث کرد و به من خیره شد. من مشغول بررسی پروندهی درمانیش بودم که یهو با لحن کودکانه و صادقانهش ازم پرسید:
-Are you muslim?
شما مسلمونی؟
من با لبخندی بیرمق از روزهداری بهش جواب دادم بله عزیزم من مسلمونم.
یه دفعه با لبخند پیروزمندانهای گفت:
-I knew it because of your scarf.
من به خاطر روسریت فهمیدم.
بعد ادامه داد:
-I am muslim too, and I am fasting.
منم مسلمونم، تازه روزه هم هستم.
دوباره برگشتم به اسم و فامیلش توی پرونده نگاه کردم؛ نه اسمش نه فامیلش نشونی از اسامی مرسوم مهاجران از کشورهای اسلامی نداشت. معلوم بود از اون خانوادههای امریکایی بودن که به اسلام تغییر دین دادن.
من این وسط داشتم هاج و واج نگاش میکردم که طفلکی با این جثهی کوچیکش چطور هنوز تا ساعت ۴ عصر روزه مونده و چطور میخواد روند درمان دردناک دندونشو تحمل کنه که در ادامه با لبخند قشنگش گفت:
-And I’m trying to keep my fast as far as I can.
دارم سعی مو میکنم که روزهمو تا جایی که میتونم هم نگه دارم.
بهش گفتم آفرین پسر خوب، چقدر عالی که روزه هستی ولی میدونی که به تو واجب نیست تو این سن روزه بگیری و میتونی روزهتو تا وقتی که میتونی نگه داری.
خلاصه اون روز پسرک سیه چردهی با نمک، با زبون شیرینش کاری کرد که تمام مدتی که داشتم روی دندونش کار میکردم، از بیحس کردن تا پرکردن، همهش عذاب وجدان داشتم که دارم بندهی کوچولوی روزهدار خدا رو اذیت میکنم، اون اما اصلاً به روی خودش نمیآورد.
آخر کارم با همون شیطنت بامزهش انگار نه انگار که دندونش پر شده و احساس میکنه لپش به خاطر بیحسی بزرگ شده از یونیت بلند شد، از من که این بار با لبخند و احساس افتخار نگاهش میکردم خداحافظی کرد، و رفت پیش مادربزرگش که تو اتاق انتظار منتظرش بود.
بخش ۲ از ۲
اون روز و روزهای بعد از اون، بارها به کریستوفر کوچولو فکر کردم که نام و نشونی از اسلام نداره ولی از خیلی از مدعیان دین مسلمونتره. بهش فکر کردم که با اون جثهی کوچولوش و تو اون سن کم از صبح تا عصر تو مدرسهای که نه تنها به روزهداری تشویق نمیشه بلکه تمام روز همکلاسیهاش رو میبینه که مشغول خوردن غذا و اسنک هستن ولی گرسنگی و تشنگی رو تحمل میکنه فقط چون میخواد طاعت خدا رو به جا بیاره.
به عظمت دینم فکر کردم که تو دل آدمهایی در دورترین نقاط عالم نسبت به مرکز و مبدا اسلام رسوخ کرده و اونها رو از سایرین متمایز کرده. بهشون یاد داده که انسانها همه برابرند، نه نژاد نه رنگ نه محل تولد جغرافیایی و نه تمکن مالی هیچیک مؤلفهای برای برتری انسانها نیستن.
به این فکر کردم که احتمالاً این روزا خیلی از بچههای هم سن و سال کریس تو ایران باید از معلمها و همکلاسیهاشون قایم کنن که روزه دارن تا یه وقت مورد انتقادهای تمسخرآمیز قرار نگیرن که آخه بچه تو با این هیکل لاغرمردنیت چرا روزه میگیری. اصلاً کی گفته خدا روزه رو واجب کرده!؟
حتی به این هم فکر کردم که خیلی از مسلمانان اون منطقه از شهر احتمالاً سنی مذهب هستن به خاطر وجود مسجدی در اون منطقه به نام “ابوبکر صدیق” که اتفاقاً خیلی از نمازگزارانش از نژاد افریقایی-امریکاییهای مسلمان شده هستن و من یه بار که تصادفاً در نماز جمعه شون شرکت کرده بودم برام جالب بود که بیشترِ خطبهی امامشون به ذکر بزرگی و محترم بودن شخصیت ابوبکر گذشت تا اینکه ذکری بشه از شخصیت عظیم و سیرهی زندگی پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه)! (جملهی معترضه در پرانتز: البته مظلومیت و مهجوریت پیامبر در بین ما شیعیان هم قابل انتقاده. پایان جملهی معترضه).
این روزها بیشتر به جای خالی امام عصر (عجل الله فرجه الشریف) در بین ما مردم فکر میکنم. به اینکه چقدر همهی ما آدمهای این بخش از تاریخ به ظهور اماممون محتاجیم در این دنیای سراسر ظلم و فساد و تباهی. ماهایی که طعم دوری از وطن و اهل و خانواده رو چشیدیم و همیشه بهمون به چشم خارجی نگاه شده فارغ از هزاران قانون به درد نخور حقوق بشری، شاید کمی بیشتر تلخی غربت امام مهدی رو درک کنیم. و اینکه چقدر امثال کریس کوچولو با قلبهای پاکشون، در این گوشه از دنیا به شناخت امام محتاجن.
راستی اون روز وقتی از کریستوفر خداحافظی کردم یه بار دیگه با دقت به تاریخ تولدش توی پرونده نگاه کردم. کریس دقیقاً یک ماه بعد از ورود ما به خاک امریکا متولد شده بود. یعنی سنش برابر تمام سالهای مهاجرت ما بود، نزدیک به نه سال. خدایا یعنی من تو این سالها به اندازهای که کریستوفر به تو نزدیک شده، به سوی تو روی آوردم یا مهاجرت و سختیهاش باعث شده که از تو دورتر بشم؟
توضیح:
نژاد سیاهپوستان در متون رسمی امریکا به افریقایی-امریکایی یا همون African-American شناخته میشن که هم مورد پسند زیادی قرار گرفته چرا که جایگزین واژهی غیرمحترمانهی سیاه یا black هست و هم از طرف دیگه مورد انتقاد بسیاری هم هست از این جهت که ناخودآگاه ریشهی افریقایی و به عبارتی امریکایی نبودن این نژاد رو به ذهن متبادر میکنه. خیلی از افریقایی-امریکاییها در اعتراض به این واژه خودشون رو American-American معرفی می کنند به شوخی و جدی.
ثبت نظر