تصمیم گرفتم سفری به نیویورک داشته باشم. یکی از دوستان استقبال کرد. خوشبختانه دو تن از دوستانش در نیویورک مشغول کارآموزی بودند و باعث شد مشکلی از جهت اسکان نداشته باشیم. بعد از حدود دو ساعت به نیورک رسیدم و با مترو به خانه دوستان دوستم! که اکنون دوست خودم هم هستند، رفتم. بر خلاف انتظار، مترو نیویورک در برخی خطها بسیار قدیمی، پر سر و صدا و کثیف است. در بسیاری از محلههای شهر هم بوی ناخوشایندی میآید و شبها میتوان تلی از کیسههای زباله را دید که تا صبح جمعآوری میشود. موشها با شروع شب در خیابانها جولان میدهند و حتی داخل خطوط مترو قابل مشاهدهاند. از این جهت شبیه تهران است.
قرار بود که جمعه، شنبه و یک شنبه و دوشنبه صبح در نیویورک باشیم و عصر دوشنبه برگردیم. یکی از تجربیات این سفرم این بود که برای بهرهبرداری از وقت، حتماً لازم است انسان قبل از سفر برنامهریزی کند. وجود اینترنت باعث میشود که برنامهریزی خیلی راحت شود. اما ما یک برنامهی حاضری چهار روزه از اینترنت پیدا کردیم و فکر کردیم هر شب میتوانیم برای روز بعد برنامهریزی کنیم اما در طول سفر انسان شب ها خسته میشود و برنامهریزی سختتر است. از سویی در نبود برنامه، انسان راحتتر کار خارج از برنامه میکند.
گردش را جمعه صبح آغاز کردیم. نیویورک از پنج بخش تشکیل شده است. مشهورترین محلههای آن منهتن و بروکلین هستند. بیشتر قسمتهای تاریخی در منهتن قرار دارند و خانه دوستانمان در بروکلین بود. منهتن یک جزیره است که فقط دو سوم جزیره کیش مساحت دارد اما ۱.۶ ملیون نفر در آن زندگی میکنند. بخش تجاری نیویورک هم در این جزیره بوده و خانههای آن بسیار گران قیمت است. مثلاً اجارهی یک آپارتمان یک خوابه در ساختمان قدیمی و نه چندان شیک بیش از ۳۵۰۰ دلار است که دو برابر خانهای مشابه در بروکلین است. خانه های لوکس که انتها ندارند و برای مثال چلسا کلینتون دختر رئیس جمهور سابق یک آپارتمان در منهتن خرید که ده ملیون دلار قیمت داشت.
ابتدا به مقر سازمان ملل رفتیم. متوجه شدیم که باید قبلاً اینترنتی بلیط میخریدیم که ثمرهی عدم برنامهریزی بود. لذا بازدید از آنجا را به بعد موکول کردیم. از آنجا به کتابخانهی بزرگ نیویورک رفتیم و متوجه شدیم که تور مجانی همراه با راهنما ساعت دو خواهد بود و لذا به ترمینال بزرگ نیویورک رفتیم که تور مجانی داشت. آنجا خوشبختانه ۱۰ دقیقه زودتر از تور رسیدیم که ساعت ۱۲:۳۰ آغاز میشد.
راهنمای تور یک سخنران قهار بود و خیلی جذاب تور را در خیابانهای شهر اجرا میکرد و با خیابانگردی نکات جالبی از نیویورک و محلههای اطراف آنجا میگفت. یعنی گروه با او قدم میزد و او در مورد معماری و تاریخ منهتن توضیح میداد. توضیح داد که ابتدا جنوب منهتن در کنترل هلندی ها بوده و شمال در کنترل انگلستان. هلندیها برای جلوگیری از حملهی انگلیسیها یک دیوار ساخته بودند ولی انگلیسیها باز توانستهاند جنوب جزیره را تصرف کنند. به همین دلیل، محل این دیوار امروز والاستریت نامیده میشود.
نیویورک در دو-سه دهه ابتدایی این قرن پیشرفت کرده و قبل از آن شهر مهم آمریکا فیلادلفیا بوده است. در این دو-سه دهه، نیویورک توانسته خود را به عنوان مرکز مالی آمریکا تثبیت کند. جنوب جزیرهی منهتن محل تجاری است. مرکز آن محل شرکتهای تبلیغاتی بوده و شمال آن بیشتر مسکونی است و یک پارک بزرگ هم در آنجا قرار دارد که توضیح خواهم داد. ترمینال نیویورک در وسط منهتن قرار دارد.
راهنما توضیح داد که معماری نیویورک چطور در طول زمان تغییر کرده است. مثلاً بانکها در ابتدای قرن بیستم با نمای بیرونی ساخته میشدند که تداعی استحکام کند تا اینطور القا شود که پول مشتریها در جایی امن قرار دارد اما در میانهی قرن بیستم ساختمان بانکها شیشه ای شده تا اینطور القا شود که عملکرد بانکها شفاف است. راهنما ما را به برج کرایسلر برد که از ساختمانهای معروف نیویورک است و زمانی بلندترین ساختمان جهان بوده است. توضیح داد که این برج وقتی ساخته شده (حدود ۸۰ سال پیش) که هنر مهم بوده است و برای همین نسبت به آسمان خراشهای عادی در آن تزئینات زیادی به کار رفته است. جالب است که امروزه مالک اصلی این برج عمارت ابوظبی است. سپس داخل ترمینال رفتیم. ترمینال نیویورک بزرگ است و روزانه ۵۰۰ هزار نفر در آن جابهجا می شوند. راهنما خیلی جالب در مورد معماری توضیح میداد. این که مثلاً چطور در جایی سعی شده که مسافران تند حرکت کنند تا در ترافیک انسانی اخلال نشود و چطور در جایی کند حرکت کنند تا از مغازههای ترمینال خرید کنند.
تور ترمینال طولانی بود و وسطش رفتیم به کتابخانه. کتابخانه نیویورک حدود ۵۰ ملیون کتاب دارد و حدود ۱۸۹۵ تاسیس شده است. وقتی زمین کتابخانه را تحویل گرفتهاند، یک دریاچه در آن قرار داشته و فقط چند سال صرف خشکاندن دریاچه شده است. تور کتابخانه توسط یکی از کارمندان مسن برگزار میشد. از جمله نکات جالب وجود یک بخش بزرگ مربوط به فرهنگ یهود در کتابخانه بود. یک بخش هم بود که فقط شامل انواع نقشه میشد. کتابخانه انواع کلکسیون کتابهای تاریخی و نادر را هم داشت که در طول سال به نمایش عمومی در میآید و خارج از آن فقط برای کارهای پژوهشی در اختیار عدهای خاص قرار میگیرد که آنها هم حق خروج کتاب از کتابخانه را ندارند. کتابخانه در سطح شهر هم شعبههای دیگر دارد که کتابهای عادی دارند و شبیه شعبه اصلی، یک اثر تاریخی نیستند. در پایان هم یک لوح یادبود نشان داده شد. یک مهاجر از کشور لیتوانی با استفاده از کتابخانه باسواد شده بود و خودش کار در بورس را یاد گرفته و بعد ثروتمند شده بود. این فرد در پایان عمر اموالش را به کتابخانه بخشیده و خواسته بود در راه آموزش رایگان افراد نیازمند استفاده شوند.
وقتی تور تمام شد از کتابخانه خارج شدیم و گفتیم نماز بخوانیم و نهار بخوریم. یکی از نکات خیلی جالب در نیویورک این است که تعداد زیادی غذافروشی شبیه باقالیفروشیهای ایران وجود دارد که روی یک دکهی متحرک غذا میفروشند. البته همهی آنها دارای اجازهی کاری هستند و به شهرداری پولی می پردازند اما چون اجارهی کمتری دارند، قیمت غذاهایشان مناسبتر است. از این دکهها شاید هر صد متر چندتا ببینید. نکتهی مهم هم این است که طبق مشاهدهی بنده شاید ۷۰-۸۰ درصد این دکهها مسلمان هستند و غذای حلال عرضه میکنند. غذاهایشان هم شامل انواع ساندویچ و چند غذای با برنج و کباب سیخی و کباب ترکی است. چند نوع شیرینی و صبحانه هم میفروشند.
پرسان پرسان از همین دکهها مسجدی را پیدا کردیم که داخل یک برج بود و در واقع یک آپارتمان بزرگ بود. رفتیم داخل و وضو گرفتیم و نماز خواندیم. نماز که تمام شد، یک نفر آمد و سلام و احوالپرسی کرد. اسمش ایوب بود. متوجه شدیم که اصالتاً از آمریکای جنوبی آمده و حسابدار است. برای اجارهی آپارتمان ماهانه ۲۰ هزار دلار اجاره میدادند! که گفت از طریق بازرگانان ثروتمند مسلمان تامین میشود. متوجه شدیم که از سادات هم هست. سید ایوب وقتی فهمید مسافریم گفت که بایستیم تا نهار بخوریم! کمی ایستادیم و متوجه شدیم کسی را فرستاده تا برایمان نهار بخرد. نهار را که آوردند خودش برایمان از آب سردکن آب ریخت و دعوت به خوردن کرد. تشکر کردیم. حدیثی خواند از رسول خدا که از نشانههای مسلمان این است که میهمان را اکرام کند. غذایی که تهیه کرده بود ۵-۶ دلار قیمت داشت ولی رفتارش خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد. به ندرت انسان اینطوری دیدهام…
به خصوص که در بحث میدانست شیعه هم هستیم و دربارهی مشکلات مسلمانان هم گفتگو کردیم. ای کاش همهی مسلمانان اینطور بودند. خلاصه اگر گذرتان به منهتن افتاد و نزدیک ساختمان راکفلر بودید، با پرس و جو به این نمازخانه بروید و از سید ایوب خبری بگیرید تا میهمانتان کند! موقع خداحافظی خواستیم عکسی با او بگیریم ولی گفت عکس نمیگیرد چون حدیثی داریم که مسلمان نباید تصویرگری کند.
سپس به سمت پارک مرکزی نیویورک در شمال منهتن رفتیم. پارک مرکزی، پارک بزرگی است و خیابانی که دور تا دور آن را دور می زند، ۱۶-۱۷ کیلومتر طول دارد. پیاده قدم زدن در آن به چند ساعت زمان نیاز دارد اما دوچرخهسواری در آن معمول است و افرادی در آن دوچرخه اجاره میدهند. تا رسیدیم یکی از این افراد آمد سمتمان و تا دوچرخه کرایه نداد، ولمان نکرد! برای دو ساعت اجاره دوچرخه ۲۰ دلار گرفت! حدود ۵۰ دقیقهای پارک را دور زدیم چون اشتباه فکر میکردیم خیلی عقب هستیم. اما حسابی خسته شدیم و متوجه شدم که برای شرکت در جنگ نباید بلوف زد و نیاز به آمادگی جسمانی و آموزش وجود دارد. یک ساعت باقی مانده را کمی اطراف دوچرخه راندیم و رفتیم و دوچرخهها را پس دادیم.
سعی کردیم بقیه روز را هم قدم بزنیم. از خیابان پنجم و برج راکفلر دیدن کردیم. کلاً خیابانهای منهتن برای قدم زدن هم جالب هستند. ساختاری شبیه مختصات دارند و خیابانها کاملا عمودی و افقی ساخته شدهاند و لذا پیدا کردن آدرس در آنها آسان است. ساختمانهای تاریخی هم زیاد اند و همین قدم زدن خودش جالب است. آنقدر قدم زدیم تا هوا رو به تاریکی رفت و بعد از خوردن شام بازگشتیم به خانهی دوستانمان. خیلی خسته بودیم و خوابیدیم تا روز بعد…
روز دوم سوم سفر شنبه بود که آخر هفته و تعطیل بود و لذا از دوستانی که مهمانشان بودیم هم تقاضا کردیم با هم به گردش برویم. یک نفر مشغول آماده کردن پستر برای یک سمینار بود و لذا قرار شد سه نفری برویم. از شانس بد من روز مسابقهی ایران در جامجهانی بود. شاید تعجب کنید ولی آخرین مسابقهی فوتبالی که قبل از آن شنبه نگاه کردهام، مسابقه ایران-استرالیا در سال ۹۷ بود! ولی این دوستان اصرار میکردند که اول محل کارشان برویم و مسابقه را نگاه کنیم بعد برویم گردش، ولی مسابقه به وقت اینجا ظهر بود و وقت زیادی را از دست میدادیم. بالاخره با کلی اصرار این دوستان قانع شدند که از مسابقه فوتبال صرفنظر کنند و برویم جنوب منهتن منطقهی تجاری نیویورک را ببینیم.
با مترو راه افتادیم ولی متاسفانه مسیر را دقیق نمیدانستیم و وقتی پیاده شدیم حدود ۳ کیلومتر از محلی که میخواستیم برویم دور شده بودیم. از قضا به محل کار دوستمان نزدیک شده بودیم. این دو دوست هم فرصت را غنیمت شمردند و گفتند برویم مسابقهی فوتبال را نگاه کنیم. هر چه اصرار کردم پیاده برویم چون کمتر از نیم ساعت راه است، زیربار نرفتند و نقشههایم برآب شد و رفتیم محل کار دوستمان. اما اتفاقاً شاید یکی از تجربیات خوب این سفر، دیدن محل کار دوستمان بود. میدانید کجا بود؟ شرکت گوگل.
گوگل دو شعبه اصلی دارد. یکی در کلفرنیاست و دیگری در نیویورک و این دو دوست در شعبهی نیویورک کارآموز بودند. گوگل یک آسمانخراش را حوالی مرکز منهتن خریده است. قبلاً تعریف گوگل را شنیده بودم. این که ورود به آن بسیار سخت بوده و آرزوی مهندسان برق و کامپیوتر این است که در گوگل کار کنند. وقتی رفتم فهمیدم این رقابت و تمایل بیدلیل نیست. اول از همه حقوق خیلی خوبی میگیرند. یک کارآموز در گوگل اندازهی یک استادیار دانشگاه حقوق ماهانه دارد… شام و نهار هم مجانی است. آن هم چه شام و نهاری. بعداً در موردش خواهم نوشت. در محل کار در هر طبقه چندین آشپزخانه وجود دارد که خودشان میکروکیچن میگویند. در این آشپزخانه ها ۵-۶ نوع میوه، انواع آجیل و تنقلات، چندین نوع قهوه و چای، خشکبار، چندین نوع نوشیدنی، انواع لبنیات و همه از بهترین نوع و کیفیت به صورت نامحدود و مجانی در اختیار کارکنان است.
هر کس این آشپزخانهها را برای بار اول ببینید و قبلش هم چیزی نشنیده باشد، متعجب خواهد شد که چطور این همه خوراکی و امکانات به صورت مجانی در اختیار کارکنان است. در شرکت یک سالن بزرگ بازی وجود دارد و کارکنان هر وقت بخواهند میتوانند برای بازی (پینگپنگ، بدنسازی، فوتبال دستی و …) به سالن بروند. داخل شرکت حمام و مکانهایی برای چرت کوتاهمدت وجود دارد (فکر کنم جای خواب درست نکردهاند که شبها کارمندان به خانه بروند!). حتی صندلیهای ماساژور وجود دارد تا کارمندان خسته ماساژ شوند! از ویژگیهای جالب دیگر این است گوگل ساعت کار ندارد و کارمندان هر وقت بخواهند میآیند و میروند. حتی اگر شما با مدیر خود هماهنگ کنید، میتوانید کلاً از خانه کارهایتان را انجام دهید.
کارمندان به صورت پروژهای مسئولند و به شکل معقول زمان دارند تا یک پروژهی خاص را تمام کنند. اگر شما پروژهها را به موقع تمام کنید، مشکلی پیش نخواهد آمد. در غیر این صورت قرارداد شما تمدید نخواهد شد واین خودش بزرگترین تنبیه است! یعنی باقی ماندن در گوگل خودش بزرگترین تشویق برای خوب کار کردن است. طبیعی است که با توجه به این امکانات عالی، رقابت زیادی برای ورود به گوگل وجود دارد و گوگل بهترین افراد را جذب میکند. البته مثل همه جا روابط اثر دارد اما فقط کمک میکند. اگر خود فرد به حد کافی خوب نباشد، با رابطه نمیتواند گوگل برود اما ممکن است فردی خیلی قوی باشد ولی به دلیل نداشتن رابطه باز بماند.
طی مدتی که این دوستان فوتبال نگاه میکردند، جسته و گریخته بازی را نگاه کردم و بیشتر در شرکت گشت زدم و سعی کردم با سیستم اداری بیشتر آشنا شوم. در میکروکیچن هم دلی از عزا در آوردم! نکتهی جالب هم اینجاست که کارمندان گوگل مجازند با خود مهمان ببرند و مهمان هم میتواند از امکانات استفاده کند. نکتهی جالب دیگر این است که سیستم ریاستی تقریباً وجود ندارد و تقریباً همهی افراد مستقل از پست یک میز دارند.
بعد از مسابقه میخواستیم نماز بخوانیم چون گوگل نمازخانه هم دارد! اما یکی از دوستان به اصرار گفت برویم یک مرکز اسلامی در نزدیکی. وقتی رفتیم متوجه شدیم بخشی از دانشگاه نیویورک بوده و تعطیل است لذا جای دیگری باید برویم. بعد از حدود یک ساعت پیادهروی به مسجدی رسیدیم. ظاهراً مسجد قدیمی بود و متعلق به جامعهی بنگلادشی. جالب بود برخی کتابها به خط سانسکریت بود. نماز خواندیم و بعد از صرف نهار، رفتیم جنوب منهتن. در نزدیکی کلیسای تثلیث که کلیسای مشهوری است، پیاده شدیم. تعطیل بود و از بیرون نگاه کردیم. بعد رفتیم خیابان وال استریت! خیابانی که زیاد اسمش را میشنویم. قلب تجاری نیویورک و محل بورس مشهور آن. همان جایی که خیلیها از آن شاکیاند. خیابان کوتاهی است و انسان تعجب میکند، همین خیابان کوچک محل معاملههایی است که در مجموه شاید بیش از تولید ناخالص ملی ایران ارزش داشته باشد. ساختمان بورس هم تعطیل بود ولی توریستهای متعدد قابل مشاهده بود. این بخش نیویورک شاید تنها جایی باشد که دیدهام توریستهای متعدد و نقشه بدست خیابانگردی میکنند. رفتیم خیابان برادوی و به ساحل جنوبی منهتن رسیدیم.
کلاً خیابانگردی در نیویورک برایم جذاب بود. شهرسازی منحصر به فردی دارد، همان تصویری از غرب که در ذهن اکثر افرادی است که در غرب نبودهاند. البته سنگاپور هم محلههایی دارد که حتی مدرنتر است اما این محلهها به وسعت و گستردگی نیویورک نیست. در ساحل جنوبی قدم زدیم تا رسیدیم به محل حادثهای که شاید مهمترین حادثه قرن بیست و یک از جهت تبعات بعدی بود! حادثهی یازده سپتامبر. محل برجهای دوقلو اکنون تبدیل به پارک شده و پی برجها به دو حوض بزرگ آب تبدیل شدهاند. نام قربانیان در حاشیهی این حوضها روی سنگ کندهکاری شده است. توریستهای متعددی هم اینجا مشغول بازدید بودند. به جای دو برج هم پنج برج در حاشیهی پارک در حال ساخته شدن است (در زمان نگارش متن) که از نمایشان شاید تکمیل به نظر برسند اما هنوز خیلی کار دارند. فکر کنم در مجموع ۲۰ سال بعد از حادثه یازده سپتامبر اثرات فیزیکی آن کاملاً محو شده باشد. یک موزه هم در مورد یازده سپتامبر درست کردهاند.
از گراند زیرو (محل حادثهی یازده سپتامبر) به سمت ساختمان شورای شهر نیویورک رفتیم. هوا کمکم تاریک میشد. در پارک کنار ساختمان نشستیم تا استراحت کنیم. آنجا برای اولین بار یک حشرهی شبتاب دیدم! و یک سگ که توسط صاحبش در حال چرا بود! سه نفری هر چه دقت کردیم به نظر میآمد داشت علف میخورد! با تاریک شدن هوا، موشهای نیویورک کمکم ظاهر میشدند و در حال جولان دادن بودند. بعد از کمی استراحت بلند شدیم و به خانه بازگشتیم. البته روز دوم خیلی وقت پرت داشتیم و اگر از فوتبال صرفنظر کرده بودیم، میشد جاهای بیشتری رفت. البته باعث دیدن گوگل شد ولی بعدها هم وقت برای این کار وجود داشت…
پستهای مرتبط در کانال تلگرام ما :
یادبوِد کشتهشدگان در برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی
اسامیِ حک شده دور تا دورِ یابود
مرکزی تجارت جهانی جدیدی که بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ساخته شده
ثبت نظر