روزهایی هم بود که مریضها از زور سرما و سرماخوردگی، اصرار میکردند به خوردن آنتیبیوتیک و زدن آمپول؛ در حالی که احتیاجی بهش نداشتند.
اگر من برایشان نسخه نمیکردم، میرفتند درمانگاه بغلی و از دکتر آنجا هر چه دل تنگشان میخواست میگرفتند و خلاص!
گاهی دلم میخواست بروم بایستم وسط میدان شهر، جار بزنم: “آی مردم، آنتیبیوتیک الکی که میخورین، باعث میشه باکتریها نسبت بهشون مقاوم بشن و اون روزی که راستیراستی آنتیبیوتیک لازم شدین، هیچکدوم دردتون رو دوا نمیکنه!”
خیلی حس بدی بود این حس که بخواهی یک حرف درست را به آدمهایی بزنی که انگارخودشان کمتر از تو، دلشان برای خودشان میسوزد.
من که تهاش وا میدادم و میگفتم: “خب من چی کار کنم؟! گوش نمیدن دیگه!”
و قصهام را ناتمام رها میکردم به امان خدا؛ اما ظاهراً پیامبر مثل من نبوده!
لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (سورهی شعرا، آیهی۳)
انگار میخواهی از غم و اندوه اين كه آنان ايمان نمیآورند، خويشتن را نابود كنی؟!
اینکه کسی باشد در این دنیا که رنجهای تو برایش گران باشد، شاعرانه نیست؟
آدم دلش وسط سرمای زمستان قرص و گرم میشود انگار!
رسول مهربانی
لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (سورهی توبه، آیهی۱۲۸)
به یقین، رسولى از خود شما بسویتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت است
و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است.
به کویر بودن و بیابانهای اقلیمش نگاه نکنید،
تکدرختی بود، تنها ایستاده میان سرمای زمستانزدهی جهالت آدمها.
سجدهاش را کِش میداد که مبادا کودکانههای بچههایی که روی شانهاش سوار بودند، آزرده شود.
راستی اگر اسلام محمد این است، ما به کدام دین نیامده از سوی خدا پایبندیم؟!
فکر میکنم او، هنوز هم همان تکدرخت تنهاست، ایستاده میان سرمای زمستانزدهی جهالت مدرن آدمها…
رسم این تولد با بقیهی تولدها متفاوت است:
ما شمع فوت میکنیم و صاحب تولد کادو میدهد!
دستانتان لبریز از هدیههایی که رحمتللعالمین با دستهای خودش برایتان کادوپیچ کرده…
ثبت نظر