برای فرصت مطالعاتی به همراه خانواده به عنوان استاد مدعو به دانشگاه تورنتو (UoT) رفته بودم. چون از دورهی دکتری در نیوزیلند گواهینامهی رانندگی داشتم، نیازی به ترجمهی گواهینامهی ایرانی نبود. پرسیده بودم، میگفتند گواهینامه خارجی ۶ ماه اعتبار داره، و اگر بخواهی بیشتر در کانادا بمانی باید گواهینامهی ایالت آنتاریو را بگیری. من هم ۹ ماه میخواستم بمانم، و به نظرم رسید میتوانم گواهینامه کانادایی نگیرم!
ماه دوم حضورمان در تورنتو بود، و شب ۲۳ ماه رمضان داشتیم ساعت ۳:۳۰ نیمه شب از مراسم شب قدرِ مسجد شیعیان تورنتو با ماشین بر میگشتیم، و خیابانها خلوت بود. من مقداری “ایرانی” رانندگی کردم! یعنی چند بار تغییر لاین دادم، و یکی-دو ثانیه پیش از سبز شدن چراغ راهنمایی حرکت کردم. همسرم گفت: پلیس ببیند جریمه میکند ها! گفتم: این ساعت پلیسها خوابند!!
چند خیابان که جلوتر رفتیم، دیدم ماشین پلیسی پشت سرم است. چراغ سقفیاش روشن بود ولی آژیرش خاموش. من هم در حضور پلیس همه قوانین را رعایت میکردم! چند خیابانی جلوتر رفتیم، و ماشین پلیس همچنان پشت سر ما میآمد، تا اینکه به چراغ قرمز رسیدیم. پشت چراغ توقف کردم، و وقتی سبز شد داشتم حرکت میکردم، که با صدای بلند و خشنِ “Stop” ِ مامور پلیس توقف کردم.
دو نیروی پلیس پیاده شده بودند و داشتند به سمت ماشینمان میآمدند. یکیشان گفت: مگر مستی که اینطور رانندگی میکنی؟! گفتم: ما مسلمانیم و الکل مصرف نمیکنیم! گفت: مستها هم اینطوری رانندگی نمیکنند! تست الکل گرفت. کارت شناسایی خواست. هنوز داشت داد میزد و با خشونت تمام حرف میزد. کارت شناسایی دانشگاه تورنتو را بهش دادم و گفتم: من استاد مدعوِ دانشگاه تورنتو هستم. وقتی این را شنید، مقداری از خشونتش کاسته شد، ولی همچنان با صدای بلند همراه با جدیت فراوان صحبت میکرد.
گفت: چرا وقتی ماشین پلیس را پشت سرت دیدی توقف نکردی؟ اگر اینجا توقف نمیکردی، نیروی کمکی درخواست میکردم، و آنوقت دیگر اینطور -با احترام- پیادهات نمیکردم! گفتم: نمیدانستم وقتی ماشین پلیس پشت سرم است باید توقف کنم. گواهینامهام را خواست. به او گواهینامه نیوزیلندیام را دادم. گفت: از فردا دیگر این گواهینامه برایت اعتبار ندارد! ماشینت را در خانه میگذاری و میروی دنبال گواهینامه! گفتم: طبق قانون تا ۶ ماه بعد از ورودم به کانادا اعتبار دارد، و من یکی-دو ماه است به کانادا آمده ام. گفت: همین که من میگویم! دیگر اعتبار ندارد!
همکارش چراغ قوه میانداخت توی ماشین و -انگار که مجرم حرفهای گرفته است- نور را میانداخت روی صورت تک تک افراد داخل ماشین. همهی ما شوکه شده بودیم و بچهها ترسیده بودند. گفت: چرا بچهها در صندلی عقب کمربند نبستهاند؟ گفتم: عقب ۳ کمربند دارد، و من چهار فرزند دارم. گفت: به هر حال ۳ نفرشان باید کمربند میبستند. بعد شروع کرد به محاسبهی جریمه و گفت: جریمه رانندگی بیاحتیاط و ناایمن میشود ۴۰۰ دلار، تغییر خط بدون راهنما ۱۰۰ دلار، عدم دقت به چراغ قرمز ۲۰۰ دلار، ۳ کمربند نبستهاید میشود ۶۰۰ دلار، عدم توجه به اخطار پلیس میشود ۲۰۰ دلار، یعنی مجموعا ۱۵۰۰ دلار میتوانم جریمهات کنم! ولی همکارم در لپتاپش سوابق رانندگیات را نگاه کرده، و ما میدانیم که تو تا بحال جریمه نشدهای. لذا این بار جریمهات نمیکنم، ولی این جریمه را در سیستم یادداشت میکنم، و اگر بار دیگر پلیس شما را گرفت علاوه بر جریمهی جدید این ۱۵۰۰ دلار را هم باید بپردازی. هنوز هم کاملا آمرانه حرف میزد و بعد از گفتن هر جمله، انگشت اشاره را رو به من پایین میآورد و با جدیت میگفت: متوجه شدی؟
با اینکه میخواستم در ۹ ماه حضور در کانادا گواهینامه نگیرم، ولی ماشین را در خانه گذاشتم و از فردا رفتم دنبال گرفتن گواهینامه، که آن هم داستانی برای خودش دارد. پس از گرفتن گواهینامه هم در مدت حضور در کانادا دیگر جرأت نکردم کمترین تخطی از قوانین راهنمایی رانندگی بکنم (بجز یک مورد که باید جداگانه توضیح دهم!)
همانطور که در تلویزیون ایران به طور مرتب برنامه گشت نامحسوس پخش میشود، تلویزیون کانادا به طور مرتب برنامه برخورد پلیس با متخلفان و مجرمان را پخش میکرد، که در همهی این برنامهها پلیس را بسیار مقتدر و بلکه خشن به نمایش میگذاشت. در هر برنامه چند مورد نشان میداد که پلیس متخلف را از پنجرهی ماشین بیرون میکشید و پس از دستگیری هم خشن و بلکه دردناک با آنها برخورد میکرد. ما با دیدن این برنامههای تلویزیونی متوجه شدیم که منظور پلیس چه بود وقتی به ما گفت: «اگر حرکت میکردی، نیروی کمکی خبر میکردم، و آنوقت طور دیگری پیادهات میکردم!»
ثبت نظر