امروز برخوردی با یکی از کارکنان دانشگاه داشتم و خاطرهی متنی که پیش از ورود به امریکا نوشته بودم، برام زنده شد. ابتدا خاطرهی قبلی رو بخونید:
تماس با کارمند آموزش دانشگاه شریف:
– سلام خانم، خسته نباشید. دانشنامهی من حاضر شده چند روز پیش و الآن برای کاری حتماً بهش نیاز دارم. خودم شهرستانم و برام ممکن نیست فعلاً بیام تحویل بگیرمش. ممکنه لطف کنید اسکنش رو برام بفرستید؟
– نه آقا. (بعد طوری که بشنوم به کناریش گفت:) این دانشجوهای شریف هم از دماغ فیل افتادن ها. تقصیر ما بوده که رو دادیم بهشون، اینا هم پر رو شدن.
مجبور شدم فقط برای همین قضیه دو روز بیام تهران و برگردم چون دانشنامه رو به کسی جز خودم نمیدادن.
ایمیل به کارمند ادمیشن آفیس دانشگاه ایالتی آیوا که به تازگی ازش پذیرش گرفته بودم و هنوز بصورت رسمی دانشجوی اینجا نشده بودم:
– سلام. با اینکه هفتهی گذشته، مدارک پذیرش برام با پست به ایران ارسال شده، اما هنوز به دستم نرسیده و من اسکنشون رو نیاز دارم. ممکنه برام بفرستید؟ با احترام
– (یک ساعت بعد): کیوان عزیز، مدارک اسکن شده در ۸ صفحه پیوست شدند.
– (یک هفته بعد): کیوان عزیز، مدارکی که میخواستی به دستت رسید؟
– اوه بله، متشکرم. یادم رفت هفتهی گذشته جواب بدم و تایید کنم!
نکتهی انتهایی جهت وارد کردن ضربهی نهایی و ملتفت شدن به عمقِ تفاوت!:
دانشگاه امریکا پنج مرتبه مدارکی رو برام پست کرد به ایران. با اینکه هزینهی هر ارسال با پست DHL چیزی در حدود ۱۰۰ دلار میشد، وجهی دریافت نکردند و نخواهند کرد.
اما اتفاقی که امروز، ۲۷ اکتبر ۲۰۱۶ برام افتاد، یک برخورد خوب دیگه از کارمند مرد میانسال در بخش آموزش دانشگاه بود. برای تغییر یک واحد درسی رفته بودم. اولاً در حالت عادی، یک دانشجو که بصورت پاره وقت برای دانشگاه کار میکنه، مسئول این قبیل امور هست. امروز ۴ نفر جلوم بودن و به همین علت، بقیهی کارمندان اون بخش، افراد در صف مونده رو صدا میزدن به اتاقک خودشون و کارشون رو راه مینداختن. مردی با مو و ریش سفید صدام زد:
– سلام. چکار میتونم برات بکنم؟
– سلام. این فرم رو آوردم که کارش انجام بشه.
– خب بذار ببینیم اینجا چی نوشته. اینو باید اضافه کنیم و اینو حذف کنیم. بذار سیستمم رو باز کنم… خب اول شماره دانشجوییت رو وارد میکنم. هوووم، ببینیم اینجا چی نوشته…
(یه جورایی از طرز و طمأنینهی حرف زدنش یاد باب راس، نقاش معروف شبکه چهار افتادم. در طول این همه حرفهایی که زد، من فقط با گفتن کلماتی مثل sure, ok, thanks, right و امثالهم، گفتههاش رو تایید میکردم. ادامه داد:)
– بذار اول این درس رو اضافه کنیم، بخش UV. ۳ واحد. خب با موفقیت انجام شد. بریم سراغ دومی. شماره درس ۵۴۷. ۳ واحد. اینتر رو بزنم و تمام. خب، بذار از اول چک کنیم. میبینم که تداخلی هم نیست و کارت با موفقیت انجام شد. تا چند ساعت دیگه این تغییرات رو توی سایت هم میتونی ببینی. راستی، این رسید رو بذار مهر کنم بهت بدم تا خیالت راحت بشه. چیز دیگهای هست که بتونم برات انجام بدم؟ حالا میتونی بری. روز خوبی داشته باشی…
گاهی وقتها اونقدر برای یک کار ساده با آدم خوش و بش میکنن و توضیح میدن که واقعاً از فرط عزت نفس تزریق شده، اذیت و معذب میشم! برعکس شریف که بجز معدود کارمندان مودب و انسانی که داشت، تقریباً همیشه بعد از انجام یک کار اداری و پذیرش لطمات وارده، به نحو دیگهای معذب میشدم، اما این کجا و اون کجا. تلختر این بود که آدم جواب بیاحترامی بعضی کارمندان رو هم نمیتونست بده چون کارمون پیششون گیر بود. حتی اگر یک سوال رو برای اطمینان میکردیم، انگار بهشون فحش دادیم و جوری گفتیم که طرف وظیفهش رو انجام نمیده و با جواب سرد و سنگینش مواجه میشدیم. در برخی ادارات مثل امور دانشجویان محصل خارج در وزارت علوم در نزدیک میدان فروسی هم به کرّات شاهد دهن به دهن شدن و دعوای مراجعین با کارمندان بودم، در حدی که قانون توهین به کارمندان دولت و مجازات متعاقبش رو چاپ کرده بودن و زده بودن پشت شیشه!
برای سفر مصاحبهی ویزای امریکا که میخواستم برم دبی، باید یک فرم خروج از کشور رو پر میکردم و میدادم کارمند مربوطه در دانشگاه شریف. این کار رو کردم و پرسیدم کی آماده میشه؟ گفت دو روز دیگه. گفتم این زیرش دوتا امضا میخواد، میتونم برم خودم بگیرم از رئیس؟ آخه باید زودتر اینو بگیرم برم نظام وظیفه وگرنه ممکنه بلیط هواپیما رو از دست بدم. گفت مگه الکیه، مراحل اداری داره باید طی بشه. سعیم رو میکنم تا همون پس فردا صبح برات آماده کنم. از من اصرار محترمانه و از اون انکار طلبکارانه. نامه رو ازش گرفتم و گفتم پس فردا دیگه به دردم نمیخوره. راساً رفتم به دفتر رئیس و با منشیش صحبت کردم و علت عجلهم رو توضیح دادم.
گفت رئیس کسی رو نمیتونه ببینه و اصلاً امروز اینجا نیست. مجبور شدم عکس رئیس تحصیلات تکمیلی رو از توی سایت پیدا کنم و سه ساعت دم ساختمان کشیک بدم تا آقا تشریف فرما بشن. وقتی اومد پشت سرش رفتم توی دفتر و برگه رو بهش دادم. گفت بده به منشی اتاقم، انجامش میدم و با پیک میفرستم به امور آموزشی یا یه همچین چیزی. باز یکی دو ساعت منتظر موندم که امضاهای فرمها رو انجام بده و بعد به شخصه یک سمت دانشگاه رو زیر و رو کردم تا آقای پیک رو پیدا کنم و ازش بخوام زودتر بیاد نامهها رو بگیره و ببره برای تایید نهایی به طبقهی پایین. آخرش موفق شدم نامه رو همون روز بگیرم و سریع برم نظام وظیفه.
از شانس بد، همون موقع در رو بسته بودن و چند مشمول به خدمت پشت در اداره داشتن به سرباز خواهش و التماس میکردن که راهشون بده داخل و من که این وضع رو دیدم، ناامید و خسته از تحمل ترافیک سنگین خیابان آزادی تا میدان سپاه و صرف ۲۰ تومن پول برای تاکسیِ مجبوریِ دربستی، برگشتم خونه.
اونایی که دلشون میسوزه برای عزیمت نخبهها به خارج، مسئولین بنیاد نخبگان که متولی این امر هستن (و انصافاً هم تشکیل بنیاد، اقدام خوب و رو به جلویی بود) بیان از حل این معضلات شروع کنن اگه میخوان خدمتی کنن به ملک و مملکت و مردم…
ثبت نظر