شمال کلفرنیا یه اتوبان داره به نام ۱۵۲. از یه شهری رد میشه به نام Gilroy. گیلروی به پایتخت سیر دنیا معروفه. به قول خودشون The Garlic Capital of the World! این اتوبان پیچپیچی سر راه لسآنجلس و خیلی مسیرهای دیگه قرار داره و هر وقت که ازش رد بشین بوی سیر تمام فضا رو پر کرده.
حالا چند وقت پیش در ایران خونهی یکی از دوستان جمع شده بودیم با جمع دوستان قدیمی و قدیمیتر. یه سری از دوستان بودن که سالها بود این طرفا دیگه پیداشون نشده بود. خلاصه هر کسی از خاطرات و حرفها و داستانها چیزی میگفت. تا اینکه یکی از دوستان گفت یاد گیلروی و اون بستنی سیراش بخیر. چقدر آدم دلش تنگ میشه. دست بر قضا یک ماه قبلش ما از گیلروی رد میشدیم و با اینکه توی ۱۵ سال گذشته هیچ وقت فکرش رو نمیکردیم که بستنی سیر بخوریم، ایندفعه نمیدونم چی شد که دوتا خریدیم و امتحان کردیم و متاسفانه (!) خیلی چسبید. رفتیم تو فاز اینکه یه چیزی تو مایههای لذتهای نگفتنی پیدا کردیم؛ همه میگن بستنی سیر خیلی حال به هم زنه ولی ما که دوستش داشتیم!
تا اینکه وقتی این دوست گرامی یادی کرد از اون بستنی سیرها دیدیم که پس مثل اینکه ما تنها نیستیم…
و حالا هم که دوباره از مسیر گیلروی میگذشتیم و بوی سیر توی ماشین پیچیده بود، من دلم لک زده بود برای اینکه وایسیم و یه دونه از این بستنیها بخریم ولی خب فکر می کردم خانومی دلش نمیخواد و بدش میاد و به دلم میگفتم بیخیال. یه ربع دیگه از این اتوبان رد میشیم، پس دیگه بهش فکر نکن… تا اینکه خانومی یه دفعه جلوی یکی از این مغازههای محلی گفت نمیخوای یه بستنی سیری بخری؟؟
خلاصه هر وقت دوباره یه بستنی سیر تو دستم میبینم به این فکر میکنم که خیلی وقتها تو این دنیا آدم عاشق اون چیزایی میشه که حالش یه موقعی (حتی الآن) هم ازش (حداقل از اسمش) به هم میخوره…
ثبت نظر