نویسنده: دانشآموختهی استنفورد، ساکن کلفرنیا
بخش ۱ از ۲
از روزی که پایم را عمل کردهام شاید هزاران نفر را دیدهام. در مراکز خرید، سر کار، خیابان، بیمارستان، فیزیوتراپی و غیره. برایم خیلی عجیب بود که اکثر دوستان خارجیام هیچ سوالی از من نمیپرسیدند و فقط وقتی من را برای اولین بار میدیدند یک آرزوی خوب میکردند. مثلاً
Hope you have a fast recovery or
Hope you feel better soon.
همین!
تو دلم می گفتم فقط همین؟ اگه هر کدامتان اینطوری با کلی عصا و بار و بندیل راه میافتادید، من کلی سوال و جواب میکردمتان که چی شده؟! و تا ته داستان را نفهمم ول نمیکردم.
وقتی آدمها را در خیابان یا در مراکز خرید میدیدم، کنار میایستادند و با احترام صبر میکردند که من با عصا و سرعت لاکپشتی رد شوم و بعد آنها بروند. حتی بعضی وقتها یک مقدار احساس راحت نبودن میکردم که باعث معطل شدن سایرین شدهام. یا مثلاً اگر کسی حواسش نبود، مثلاً خانومش بهش میزد که کنار بایست و بعد شوهرش مثلاً عذرخواهی میکرد که ندیدم ببخشید، عذاب وجدان میگرفتم. یا یک روز که با بچهها برای خرید رفته بودیم، هنگام برگشت یک شیب بود که بچهها زورشان نمیرسید سبد خرید را کنترل کنند و من داشتم فکر میکردم چه کار کنیم. یک خانم با نهایت احترام آمد سبد را تا دم ماشین هل داد. دم بسیاری از مغازهها یک نفر از داخل میآمد و درب را برایم باز نگه می داشت و اگر دیر متوجه میشدند عذرخواهی میکردند، درحالیکه من واقعاً هیچ انتظاری هم نداشتم و خودم بالاخره یک جوری با عصا و دست در را باز میکردم.
حالا این تا این جای داستان که من از رفتار کاملاً مودبانه و بدون سوال و جواب اینها در تعجب بودم… تا اینکه بالاخره پنجشنبه شب شد و برای مراسم به مرکز اسلامی رفتیم…
ادامه دارد…
بخش ۲ از ۲
بالاخره پنجشنبه شب شد و با عصا و پای عمل کرده برای مراسم به مرکز اسلامی رفتیم. خب بالطبع کامیونیتیهای عراقی ایرانی و هندی پاکستانی. شاید حدود ۲۰۰-۳۰۰ نفر را آن شب دیدم. از همان اول که وارد شدم سوالها شروع شد.
What happened brother?
Oh my god!
Are you feeling ok?
و ایرانیها بپرسن که اسکی بودی؟ کی اینجوری شد؟ خانومت زده؟ مورچه لگد کرده؟ کلوخ زیر پات در رفته؟ منم مادر بزرگم کمرش درد میکرد و فلان قرص رو مصرف کرد. چرا ایران عمل نکردی؟ چقدر پول دادی؟ دیگه تو سن ما کسی فوتبال بازی نمیکنه که! چقدر عملت طول کشید؟ چرا عمل کردی؟ منیسک چیه؟ ومن کلی توضیح آناتومی بدن بدم. بابا با کلاس! رونالدو هم منیسک پاره کرده بودا! و هزاران سوال دیگه که برای هرکسی باید بین ۲ دقیقه تا یک ربع توضیح میدادم و اصلاً به برنامه نرسیدم و در همان راهرو معطل ماندم. و حتی این در حالی بود که من نباید به مدت طولانی روی پا میایستادم ولی خب، هیچکس توجه نمیکرد. فکر کنم آن شب حداقل ۵۰ بار داستان اینکه چطور در فوتبال پایم پیچ خورد را تعریف کردم. بعد احساس میکردم که دیگر فعلاً با این عصا و دم و تشکیلات دوست ندارم به کامیونیتیمان برگردم و چقدر در جامعهی بدون فضولی راحتترم…
و فیالواقع مسالهی اصلی به نظرم فضولی هم نیست. بلکه یک بار یکی از دوستان که امریکایی است کنارم ایستاده بود و دوباره یکی از دوستان ایرانی پرسید چی شده بهش گفت he has probably explained this story 100 times
یعنی خیلی مودبانه بهش گفت که سوال پرسیدنت درست نیست الآن و ایشون خستهاس و حوصلهی توضیح دادن ندارد. به همین راحتی. در دلم گفتم دمت گرم که دهنم دیگر کف کرده بود اینقدر توضیح دادم.
به قول مهران مدیری هر وقت یکی سوالی ازم میپرسید میخواستم بگویم میشه بسه؟!!
البته به نظرم اول و قبل از همه این داستان را برای خودم نوشتم تا بعضی وقتها قبل از سوال پرسیدن در مورد دیگران، یک لحظه خودم را جای طرف مقابل بذارم. مثلاً از دوستم که تازگی طلاق گرفته یا از کسی که پدرش در اثر یک سانحه فوت شده یا دوستم که بچهاش الآن در بیمارستان است…
پانوشت ۱: بعد از گرفتن چند فیدبک از دوستانم دوست دارم این قسمت را اضافه کنم. یکی از دوستان گفت که یعنی دوست نداری دیگران حالت را بپرسند؟ به نظرم خیلی طبیعی است البته که دوست دارم. من اصلاً نمیگویم نباید به هم توجه نکنیم یا نباید حال همدیگر را بپرسیم. بلکه باید شرایط طرف مقابل را نیز در نظر بگیریم. به نظرم بهترین ملاک این است که آیا ما الآن در حال کمک کردن هستیم یا فقط در حال سیراب کردن حس تجسس و کنجکاوی خود. مثلاً فرض کنید یکی از دوستان تازه مراحل جدا شدن از همسر را پشت سر گذاشته. اولین باری که او را بعد از این داستان میبینیم، آیا به نظرتان جای مناسبی است برای اینکه از مشکلاتش در زندگی قبل بپرسیم؟ آیا این کمکی به او خواهد کرد یا فقط مراحل بازگشتش به یک زندگی نرمال را عقب خواهد انداخت و ترجیح خواهد داد مدتی از دوستانش فاصله داشته باشد؟ مشابه این شرایط یک بار با دوستان امریکایی پیش آمد و یکی از آنان برگشت و گفت This is not the quesiton you ask right now.
پینوشت ۲: فیدبک دیگر در این رابطه این بود که خب امریکاییها خیلی سرد هستند و ایرانیها خونگرم. پس طبیعی است که آنها برایشان اصلاً مهم نباشد. جواب من به این صورت است که برعکس، آنها بیشتر الآن میبینند چه کمکی از دستشان بر میآید. مثلاً اینکه من نمیتوانم در را باز نگهدارم یا برای خرید احتیاج به کمک دارم و پا جلو میگذارند و کمک میکنند. به علاوه من هیچ وقت حس تحقیر شدن یا مسخره شدن نکردم. در حالیکه وقتی ایران بودم، یک بار که پایم شکسته بود، هر روز چندین بار میشنیدم که آدمها صدا بزنند اون شله رو بگو بیاد یا مثلاً تیکهای بیاندازند.
به طور خلاصه میتوانم بگویم که نکتهی انزجار آور، تجسس و مسخره کردن است که باید اجتناب شود.
ثبت نظر