آدم عمیق در استنفورد
دکتر سید مجید حسینی
دانشجوي دكتريست؛ در استنفورد دانشجوي دكتري بودن، كار سختيست، بخصوص اگر فلسفه بخواني و بخصوصتر اگر فلسفه اسلامي و ايراني بخواني؛ در كافهشاپِ آرامِ داخل محوطه دانشگاه، چند دقيقهاي گپ ميزديم؛ انقدر عميق و دقيق بود كه فكر كردم استاد همانجاست، اما دانشجو بود؛ كتابهايي كه از فلسفه و عرفان اسلامي ميخواند، برايم آشنا نبود اما اطلاعاتش انگار در ايران بدست آمده بود.
يهودي بود، اما ميگفت از وجود اسرائيل خجالت ميكشد؛ ميگفت نژاد پرستي و تعصب، باعث تخريب دينهاست، ميگفت، دين مال محبت است، رحمت و مهر است؛ اين را گذاشته بود كنار عرفان اسلامي و عاشق عرفان اسلامي شده بود؛ مثل اينكه راه صلح را در جهان، عرفان ببيند. از عرفان حرف ميزد؛ داخل استنفورد با آنهمه اشرافيت، آنهمه كَر و فر و زرق و برق، آنهمه سفتي و نگاه از بالا؛ اصلا وجود اين آدم را نميفهمي، اما با تمام معنا اين آدم حاصل اينجاست و اين تناقض هميشگي حس و حال مكانها با آدمهاي درونشان است، گاهي مكانهاي سرد درونشان آدمهاي گرم هست و گاهي مكانهاي گرم و شيرين پر از آدمهاي سرد و تلخ هستند.
آدم عميق، آدم مهربان، آدم لطيف و اهل مدارا با ديگران؛ همه جاي دنيا، ديگران را گرم ميكند، در هر مكاني، در هر رنگ و نژاد و مليتي، آدم عميق، ديگران را حفظ ميكند، روح ميدهد و نميگذارد با تعصب و جهل شقه شوند، يك آدم عميق، معناي نجات دهها و صدها و هزاران آدم ديگر ميشود. در وسط معركه كشتار و تعصب و نامردماني حاضر؛ فرق نميكند دانشجوي دكتري باشي و فلسفه بخواني يا يك خياط در جنوب شهر، لباس پينه بزني، يا يك سياستمدار مشهور باشي؛ آدم عميق، در هر لباسي هست، هر شغل و وضعي دارد، نجاتبخش ديگران از رنج عميق زندگيست؛ زندگي بدون آدمهاي عميق، قابل تحمل نيست، اينجا، در استنفورد اشرافي، وقتي ميان اينهمه آدم مغرور و پرادعا؛ يك آدم عميق ميبيني، تازه ميفهمي دنيا كجا معنا ميشود ؛ جايي كه يك آدم عميق، ديگران را گرم ميكند؛ فقط اينجا.
ثبت نظر