تجربهی اول: دیدار با مردی از غنا
سفر اخیری که به ایران داشتم، در مسیر با مردی اهل غنا همصحبت شدم که برای دیدن فرزندش به امریکا سفر کرده بود.
وقتی در فرودگاه منتظر پروازمان بودیم از اینکه هر بار به امریکا میآید و ماموران فرودگاه اذیتش میکنند، گوشی و لپتاپش را میگیرند و ساعتها سوال و جوابش می کنند گفت: «خسته شدهام و اگر برای دخترم نبود پایم را به امریکا نمیگذاشتم».
پرسید مقصدم کجاست؟ از ایران برایش گفتم، تحصیلکرده و دنیا دیده بود اما تصورات کاملاً رسانهزده و غلطی از ایران داشت. گفت زندگی قبیلهای در ایران و نبود امنیت چطور است؟ گفتم حتما ایران را با عراق اشتباه گرفتهای، گفت نه، مگر همهی این کشورها اینطور نیستند؟ بیشتر توضیح دادم، خیلی برایش جالب شد.
گفتم افراد زیادی به دلایل مختلف به ایران سفر میکنند. در کنار آثار تاریخی، شهرهای زیبا با چهار فصلش، و مردمان خونگرم، بیماران زیادی برای درمان ایران را انتخاب میکنند. ایران هم به نسبت کشورشان ارزانتر است، هم متخصصین و پزشکان حرفهای دارد، و هم اینکه بازدیدکنندگان تجربهی زیبایی را برای خودشان رقم میزنند.
گفت من مشکل کمر دارم و باید درمان شوم. پرسید هزینهی ام.آر.آی چقدر است؟ گفتم بستگی دارد، اما حدوداً ده دلاری میشه، گفت غنا دویست و پنجاه دلار است، به خنده گفتم امریکا هم ميانگين دو هزار دلار هست. کمی بیشتر دربارهی ویزای درمان برایش گفتم، در آخر تشکر کرد و گفت حتماً بیشتر تحقیق میکند و خوشحال است که اطلاعات جدیدی کسب کرده و امیدوار است که بتواند روزی به ایران سفر کند.
پرواز قطر به امریکا که تقریباً خالی بود.
تجربهی دوم: تلکه کردن
در مدت کوتاهی که ایران بودم، در مسیر بازگشت به امریکا با شخصی که با ویزای درمان به ایران آمده بود آشنا شدم. از تجربهی سفرش به ایران پرسیدم…
گفت ایران خیلی زیباست، هر چند بخاطر محدودیت ویزا نتوانسته بیشتر از دو شهر را ببیند، و از آب و هوا، آثار تاریخی، فردوسی، حرم امام رضا علیهالسلام، بازارهای قدیمی، و غذاهای خوشمزه تعریف کرد. تا اینکه رسید به بخش سازمانهای توریستی.
تجربهای تلخ!
گفت، «از لحظهای که رسیدم ایران، افرادی که قرار بود لیدر من باشند سعی کردند پول زیادی از من بگیرند، قبل از ورودم قرار بود کل مبلغی که در کنار هزینهی ویزا و… بدهم سه میلیون تومان باشد، اما وقتی رسیدم با تهدید، مبلغ نزدیک به بیست میلیون تومان طلب کردند! و طوری وانمود کردند که امنیتیها هر لحظه به محل اقامتم حمله میکنند و چشم و دستبسته مرا میبرند.
«ابتدا ترسیدم اما بعد گفتم مگر من چه خطایی کردم جز اینکه آمدم ایران برای درمان؟ و چرا اینها بجای کمک اینقدر استرس و ترس به من وارد میکنند؟ دوباره تماس گرفتند که ممکن است هنگام خروج جلوی شما را بگیرند، یا حتی وسط خیابان به یکباره دستگیر شوید، و در نهایت بیست میلیون برای شما پولی نیست!
بهم ریختم و گفتم من میروم سازمان وزارت اطلاعات و خودم را تسلیم میکنم تا شما راحت شوید. این را که گفتم همان لحظه برخوردشان تغییر کرد… ادامه دادم که شما با این کارتان ایرانهراسی می کنید و باعث میشوید کسی جرات نکند پایش را به ایران بگذارد. شما باید مروج فرهنگ اسلامی و ایرانی باشید نه اینکه تا یک خارجی میبینید به دنبال خالی کردن جیبش…»
بخش آخر: نتیجهگیری
آن فرد گفت که ممکن است دیگر به ایران نیاید و اگر کسی از تجربهاش سوال کند، حتماً این بخشهای تلخ سفرش را خواهد گفت و ناراحت بود که چرا باید اینطور باشد. چرا باید با رفتار نادرست سازمان گردشگری ظرفیت توریسمِ درمانی ضعیف شود. پرسیدم در فرودگاه مشکلی نداشتید؟ گفت نه، حتی یک روز از ویزا گذشته بود که پلیس مساعدت کرد و حتی پولی نگرفت.
در مسیر خیلی به فکر فرو رفتم، با خودم گفتم آن غنایی که احتمال دارد به ایران سفر کند، آیا ممکن است سفر اول و آخرش باشد؟
در فرودگاه دو نفر با افرادی که در صف بلیط بودند صحبت میکردند، متوجه شدم که نظرسنجی میکنند و از تجربهشان در ایران میپرسند.
فرصت خوبی بود تا این اطلاعات را به دستشان برسانم. نمیدانم چقدر موثر است اما امیدوارم این افراد و شرکتهای خصوصی، کسانی را که در این جایگاهها قرار میدهند، کمی دلشان برای فرهنگ و تمدن ایران اسلامی بسوزد.
ثبت نظر