K1inUSA
آمریکا خارج از حباب ایرانی‌زدگی

آمریکا خارج از حباب ایرانی‌زدگی

طرح مسأله

۱. تصور جمع کثیری از ایرانیان داخل کشور از آمریکا، تصور القاء شده از سوی رسانه‌هاست. در این تصور که هالیوود نقش مهمی در القای آن ایفا می‌کند، ظاهر آمریکا محدود به ناحیه‌ی منهتن نیویورک است. کشوری بسیار مدرن با برج‌های شیک و سر به فلک کشیده با جمعیت شیک و خوش‌تیپ که در لوای آزادی بیان و حاکمیت قانون و یک اقتصاد پر‌ رونق، زندگی مرفه و سرشار از آسایش دارند. کشوری که سرزمین فرصت‌هاست و هر کس بتواند خودش را به آن برساند به خوشبختی خواهد رسید. خیلی طبیعی‌ست کشوری که مهاجرت رکن اصلی پیشرفت آن است، باید چنین تصویری از خود نمایش دهد.

۲. آن ایرانی‌هایی که یا خودشان به آمریکا آمده‌اند یا نزدیکانشان در آمریکا زندگی می‌کنند یا حتی کسانی که روایت‌های دست‌اول ایرانیان ساکن آمریکا را از فضای مجازی و رسانه‌های غیر اصلی دنبال می‌کنند می‌دانند تصور فوق یک تصور ناقص است. تصوری است که ایرادات آمریکا در آن پنهان شده است. برای همین وقتی در اخبار روزانه می‌شنوند که پلیس آمریکا یک متهم سیاه‌پوست نوجوان را کشته است، خیلی تعجب نمی‌کنند! وقتی از شکاف عجیب فقیر و غنی در آمریکا می‌شنوند، تعجب نمی‌کنند! وقتی هر روز سر راه خود افراد بی‌خانمان را در فلاکت بارترین وضعیت، بسیار بیشتر از ایران می‌بینند تعجب نمی‌کنند!

۳. اما بنده به تازگی متوجه شده‌ام که حتی تصور فوق هم بسیار ناقص است. ابتدا شرح دلیل این نکته می‌رود و ان‌شاء‌الله طی سلسله مطالبی، زوایای کم‌تر شنیده‌شده‌ای از آمریکا نقل می‌شود. اسم تصور فوق را “حباب ایرانی‌زدگی” بگذاریم. حباب ایرانی‌زدگی یعنی این که تصور اغلب ما از آمریکا، حتی ایرانیان ساکن آمریکا، تصوری است که از ایرانیان به ما می‌رسد. یعنی من نوعی هم بسیاری از اطلاعاتم حداکثر یا شخصی است یا نقل شده از سوی دوستان دیگرم که عمدتاً ایرانی هستند. اما این، یک تصورِ بسیار «درون حبابی» است. دلیلش این است که ایرانیان ساکن آمریکا جمعیت بسیار خاصی هستند. عمده‌ی آن‌ها (به خصوص در دو دهه‌ی اخیر) دانشجویان رشته‌های مهندسی و به صورت محدودتر علوم پایه هستند که برای ادامه‌ی تحصیل به آمریکا آمده اند. این عده معمولاً جهت تحصیل به دانشگاه‌های متوسط به بالای آمریکا آمده‌اند که معمولاً در شهرهای نسبتاً مدرن قرار دارند. لذا حشر و نشرشان بیشتر با یک قشر خاص از آمریکایی‌هاست که عمدتاً طبقه‌ی متوسط رو به بالای شهری هستند.

۴. به دلایلی که شرحش فرای این نوشته است، این دانش‌آموختگان معمولاً بعد از چند سال تحصیل می‌توانند به راحتی یک شغل با درآمد حدودیِ صد هزار دلار به بالا در سال داشته باشند و یک زندگی نسبتاً بی‌دغدغه از نظر مالی تشکیل دهند. یعنی در یک مسیر نبستاً کم‌دردرسر به رفاه نسبی می‌رسند. لذا وقتی شما آمریکا را از دریچه‌ی این افراد می‌شناسید، شبیه این است که ایران را از دریچه‌ی نیمه‌ی شمالی شهر تهران بشناسید. واضح است چنین تصوری خیلی حبابی است. مثلاً کافی است که کمی با پزشک‌های ایرانی که به آمریکا آمده‌اند صحبت کنید تا متوجه شوید بازار کار آمریکا آن قدرها که برای دانشجویان مهندسی مهیای پذیرش است، برای آنها ساده نیست. کم نیستند پزشکان ایرانی که در ایران درآمد خوبی داشته‌اند اما بعد از مهاجرت به آمریکا با تلاشِ به معنای واقعی شبانه‌روزی، سال‌ها و حتی یک دهه با کم‌ترین درآمد و حتی کار داوطلبانه‌ی بدون درآمد که می‌کنند، می‌توانند خود را در بازار کار آمریکا جا بیاندازند. یا دانشجویان رشته‌های علوم انسانی که با هزینه‌ی شخصی مشغول به تحصیل می‌شوند و بعد از فارغ التحصیلی اصلاً نمی‌توانند کار مرتبط با رشته‌ی خود پیدا کنند و دنبال مشاغلی می‌روند که خود آمریکایی‌ها با مدرک دیپلم یا حداکثر کارشناسی انجام می‌دهند.

۵. از سوی دیگر افراد فوق معمولاً با طبقه‌ی متوسط آمریکا سر و کار دارند و لذا آمریکا را از دریچه‌ی طبقه متوسط می‌شناسند. معمولاً هم ارتباطشان بیشتر کاری و نیمه رسمی است و لذا بسیاری از زوایای جامعه‌ی آمریکا بر آن‌ها پنهان می‌ماند. اخیراً به علت تغییر منزل، مدت قابل توجهی را در اتوبوس هستم. در رفت و آمدهای روزانه با یک خانم ۵۷ ساله آشنا شده ام. الیزابت ۱۸ سال است در یک کتابفروشی کار می‌کند و به دلایلی که بعداً مشخص می‌شود، دنبال صحبت کردن با کسی است. در این صحبت‌ها مطالبی را بیان کرد که برای خودم بعد از سال‌ها زندگی در غرب تازگی داشت. لذا مناسب دیدم طی چند قسمت نقل شود. ممکن است در آینده بیشتر صحبت کنیم و مطالب جدیدتر هم نقل شود. بسته به استقبال، ان شاء‌الله این سری مطالب ادامه داده خواهد شد.

اخیراً به علت تغییر منزل، مدت قابل توجهی را در اتوبوس هستم. در رفت و آمدهای روزانه با یک خانم ۵۷ ساله آشنا شده ام. الیزابت ۱۸ سال است در یک کتابفروشی کار می‌کند و به دلایلی که بعداً مشخص می‌شود، دنبال صحبت کردن با کسی است. در این صحبت‌ها مطالبی را بیان کرد که برای خودم بعد از سال‌ها زندگی در غرب تازگی داشت. لذا مناسب دیدم طی چند قسمت نقل شود.

با الیزابت زیاد گفتگو کرده‌ایم و سعی می‌کنم از حافظه، بخش‌های جالب آن ذکر شود.

مرد یخی: اهل کجای آمریکا هستی؟

الیزابت: من اهل یکی از شهرهای کوچک ایالت کنتاکی هستم.

مرد یخی: خانواده‌ات چه کاره هستند؟

الیزابت: مادر من اوائل خانه‌دار بود اما بعداً با پشتکار توانست لیسانس هم بگیرد و پرستار شود. پدرم مغازه‌ی لوازم یدکی کشاورزی داشت. در شهر ما تقریباً همه کشاورز بودند جز عده‌ی کمی مثل پدر من. تنها کارفرمای بزرگ منطقه فروشگاه والمارت (یک فروشگاه زنجیره‌ای شبیه شهروند) بود.

مرد یخی: آیا امکاناتی که در شهرهای بزرگ آمریکا وجود دارد، در شهر شما هم بود؟

الیزابت: نه مثلاً در شهر ما سال‌ها تقریباً رستورانی وجود نداشت. یادم می‌آید یک بار که برگشته بودم مادربزرگم گفت که یک رستوران شیک باز شده و خواست من را مهمان کند. وقتی رفتیم متوجه شدم مک‌دونالد شعبه زده! (مک‌دونالد در آمریکا جزو بی‌کیفیت‌ترین اغذیه‌فروشی ها محسوب می‌شود)

مرد یخی: آیا همه آب لوله‌کشی دارند؟

الیزابت: بله همه دارند. البته در روستاها آب لوله‌کشی عمومی وجود ندارد اما هر کس در ملک خودش لوله‌کشی کرده است و از طریق چاه و موتور برقی آب خانه‌اش را تامین می‌کند.

مرد یخی: مردم برای رفت و آمد چه می‌کنند؟

الیزابت: اکثراً اتوموبیل شخصی دارند.

مرد یخی: خودت هم داشتی؟

الیزابت: بله من اولین بار در ۱۹ سالگی اتومبیل خریدم.

مرد یخی: والدینت پولش را پرداختند؟

الیزابت: نه خودم!

مرد یخی: چطور در ۱۹ سالگی اندازه‌ی پول یک اتومبیل پس‌انداز داشتی؟

الیزابت: همه‌اش را که اول نداشتم. پیش پرداخت را جمع کرده بودم. من از ۱۶ سالگی کار می‌کردم. اوائل بچه‌داری می‌کردم و بچه‌های زنان شاغل را بعد از مدرسه نگه می‌داشتم. بعدها در یک رستوران گارسون بودم. بعد از مدرسه هم در یک رستوران کار می‌کردم. از همین طریق طی چند سال پس انداز داشتم. برای بقیه‌اش هم وام گرفتم.

مرد یخی: بانک چطور حاضر شد به یک فرد ۱۹ ساله وام بدهد؟

الیزابت: ضامن داشتم! یادم هست که پدرم حاضر نشد ضامن بشود چون فکر می‌کرد هنوز این قدر مسئولیت‌پذیر نیستم که قسط‌ها را به موقع بدهم. در عوض پدر دوست پسرم ضامنم شد!

مرد یخی: قسط‌ها را به موقع دادی؟

الیزابت: بله تا چند سال قسط ماشین می‌دادم.

مرد یخی: قبلاً گفتی که مجرد هستی. پس دوست پسرت چه شد؟

الیزابت: حدود ۲۰ سالگی من وارد دانشگاه شدم. فکر کردم نمی‌خواهم تا آخر عمر همبرگر برگردانم. دوست پسرم هم وارد ارتش شد و از قضا برای یک دوره‌ی یک ساله به خارج آمریکا عازم شد. با هم فکر کردیم که یک سال دوری زمان زیادی است و لذا به رابطه‌ی خود خاتمه دادیم.

مرد یخی: آیا همه‌ی آمریکایی‌ها مثل تو از سنین نوجوانی کار می‌کنند؟

الیزابت: زمان من اکثراً از ۱۸ سالگی به بعد کار می‌کردند و مثل من قبل از ۱۸ سالگی کم بود. مثلاً در کلاس دبیرستان ما شاید در حد ۴-۵ نفر هم‌زمان با مدرسه کار هم می‌کردیم.

مرد یخی: به نظرم این از نکات مثبت فرهنگ آمریکایی است که فرد زود یاد می‌گیرد که باید کار کند.

الیزابت: موافقم. البته الآن بچه‌ها دیرتر شروع به کار می‌کنند و وابستگی بیشتر به خانواده دارند. حتی خود من برادری دارم که ۱۲ سال از من کوچکتر است و متاسفانه چون پدر و مادرم خیلی او را لوس کردند الآن برای غذا هم محتاج کمک دولتی است.

مرد یخی: منظورت برنامه Food Stamp است؟

الیزابت: بله.

مرد یخی: چه کسانی از این برنامه استفاده می‌کنند؟

الیزابت: بستگی به سطح درآمد و تعداد اعضای خانواده دارد. بن‌های خرید داده می‌شود و طبق آن می‌توانند از مراکزی مواد غذایی تهیه کنند.

مرد یخی: غیر از برادرت کسان دیگری را هم می‌شناسی که از این برنامه استفاده کنند؟ (از حدود ۳۰۰ میلیون جمعیت آمریکا، تقریباً ۴۰ ملیون به درجات مختلف از این برنامه استفاده می‌کنند. لذا می‌شود گفت در آمریکا یارانه وجود دارد.)

الیزابت: بله خیلی متعدد. بیشتر همسایه‌های خودم از این برنامه استفاده می‌کنند. اینها افرادی هستند که فقیرند یا معلول. (در آمریکا تقریبا ۹ ملیون نفر در وضعیت معلول قانونی هستند و از حمایت مالی دولت برخوردار اند)

مرد یخی: میزان غذایی که این برنامه می‌دهد کافی است؟

الیزابت: نه کافی نیست. برای همین خیلی‌ها از کمک‌های سازمان‌های خیریه هم استفاده می‌کنند. مثلاً در نزدیکی خانه‌ی من یک کلیسا وجود دارد که هر شنبه غذا توزیع می‌کند. صبح ساعت ۶ بن توزیع می کنند و ساعت ۲ به افرادی که بن دارند، تحویل می‌دهند. این کار را کرده اند که فقط افراد محتاج که حاضرند ۶ صبح آنجا باشند بتوانند غذا بگیرند.

مرد یخی: کلیسا این غذاها را هر هفته می‌خرد؟ از کجا می‌فهمند برای چند نفر بخرند؟

الیزابت: نه خود کلیسا نمی‌خرد. در هر محله فروشگاه‌های غذا فروشی و مواد غذایی که کم مانده تاریخ انقضایشان بگذرد به کلیساها یا سازمان‌های خیریه‌ی مجاز برای توزیع تحویل می‌دهند. مواد غذایی معمولاً شامل شیر و نان و تخم مرغ است. ظاهراً کلیسا هم کاغذی می‌دهد که بعداً دولت به خاطر اهداء این غذاها به صاحبان فروشگاه تخفیف مالیاتی بدهد.

مرد یخی: خیلی جالب است در آمریکا با این همه تولید ثروت، هنوز بسیاری در چنین حد فقری زندگی می‌کنند که در عمل مثل قفس است و فرزندانشان هم احتمال بالا مثل خودشان خواهند شد. آیا در طول زمان متوجه بهتر یا بدتر شدن وضعیت این افراد شده‌ای؟ یا کم و زیاد شدن این افراد؟

الیزابت: نه از وقتی یادم می‌آید این مشکلات بوده است.

مرد یخی: به برادر خودت کمک می‌کنی؟

الیزابت: کمک نقدی نه اما بعد از درگذشت پدر و مادرم، من و خواهرم اجازه داده‌ایم در خانه‌ی پدری زندگی کند.

مرد یخی: ممنون از اطلاعات. فعلا خداحافظ.

الیزابت: خداحافظ.

پ.ن.: نکاتی از سخنان فوق:

۱. بسیاری از آمریکایی‌ها از سنین ابتدای جوانی کار می‌کنند. خیلی‌ها از کارهای یدی مثل گارسونی شروع می‌کنند.

۲. میزان توسعه در شهرهای کوچک و روستاهای آمریکا با شهرهای بزرگ تفاوت دارد. در شهرهای کوچک مردم کارهای یدی مثل کشاورزی می‌کنند.

۳. قسمت قابل توجهی از جمعیت آمریکا در حدی از فقر زندگی می‌کنند که بدون کمک دولتی حتی نمی‌توانند شکم خود را سیر کنند.

۴. با وجود سرمایه‌داری افسار گسیخته، حتی در آمریکا هم دولت برنامه‌هایی برای حمایت از فقرای جامعه دارد. لذا نباید فکر کنیم یارانه برای اقشار مستضعف جامعه گداپروری است.

دیروز دوباره الیزابت را دیدم و این گفتگو را داشتیم:

الیزابت: چقدر هوا سرد است!

مرد یخی: فکر کنم تا آخر هفته طبق پیش‌بینی هواشناسی همین طور است.

الیزابت: اخبار را چک نکردم. همه جا پر است از اخبار مربوط به تیراندازی فلوریدا (اخیراً در مدرسه‌ای در فلوریدا، یکی از دانش‌آموزان سابق با اسلحه وارد مدرسه شده، بی‌هدف شروع به تیراندازی کرده و ۱۷ نفر را کشته است!!!)

مرد یخی: خیلی وحشتناک است که مادری فرزندش را به مدرسه راهی کند و شب جنازه‌اش را تحویل بگیرد. در کشور من چنین اتفاقی غیر قابل تصور است.

الیزابت: وقتی من مدرسه می‌رفتم هم چنین اتفاقی غیر قابل تصور بود. اصلاً در گذشته اینطور نبود. من اگر فرزندی داشتم دیگر مدرسه نمی‌فرستادم و خودم در خانه به او درس می‌دادم (در آمریکا به شکل قانونی امکان این وجود دارد که پدر و مادر فرزند خود را به مدرسه نفرستند و در عوض به او درس بدهند). یکی از نزدیک‌ترین دوستان من همین کار را کرد. سه بچه دارد. البته بچه اولش را وقتی ۱۵ ساله بود به دنیا آورد و به یک مدرسه‌ی مسیحی فرستاد اما دو بچه‌ی بعدی را که حدود ۳۵ سالگی به دنیا آمدند، خودش در خانه درس داد.

مرد یخی: بچه اولش ناخواسته بود؟

الیزابت: بله، از دوست پسرش باردار شد و تصمیم گرفت که بچه را سقط نکند (در آمریکا روابط جنسی افسارگسیخته است و مواردی حتی بدون اطلاع پدر و مادر انجام می‌شود که منجر به بارداری در سنین پایین می‌گردد. البته اکثراً این بارداری‌ها به سقط جنین می‌رسد. اگر کسی بچه را سقط نکند، احتمال بالا تربیت مذهبی داشته است)

مرد یخی: با دوست پسرش ازدواج هم کرد؟

الیزابت: نه، بعداً با فرد دیگری ازدواج کرد و دو بچه‌ی دیگرش از شوهر او هستند (افسارگسیختگی جنسی حتی بین مسیحیان پروتستان هم شایع است)

مرد یخی: در ایالت کنتاکی (محل تولد الیزابت) مردم زیاد اسلحه دارند؟

الیزابت: اوه! بله خیلی زیاد!

مرد یخی: خانواده شما هم اسلحه داشتند؟

الیزابت: من خودم تا به حال اسلحه گرم نداشته‌ام اما پدر سه تفنگ داشت.

مرد یخی: به نظر همین خیلی خطرناک است. خیلی از اتفاقات مدرسه به خاطر این می‌افتد که دانش آموزی به اسلحه‌ی والدینش دسترسی پیدا می‌کند.

الیزابت: قبول دارم، اما این اشکال والدین است. والدین ما به شدت مواظب بودند بچه دسترسی نداشته باشند. پدرم اسلحه‌ها را در یک کمد کلیددار نگهداری می کرد و از همان سنین کودکی با لحن محکم به ما می‌گفت اگر به اسلحه‌ها دست بزنید، زنده زنده پوست‌تان را می‌کنم!!!

مرد یخی: اصلاً چه لزومی داشت خانواده‌تان اسلحه بخرد؟

الیزابت: می‌دانی من در مورد سلاح دید دوگانه‌ای دارم. دوست دارم اسلحه محدود شود اما مشکل این است که در آمریکا تعداد زیادی افراد مسلح هستند. در کنتاکی ضرب المثلی است که سلاح بخر، طریقه استفاده را هم یاد بگیر، اما هیچ وقت در واقعیت استفاده نکن! چون بسیاری از جنایتکاران به اسلحه دسترسی دارند، باید همه اجازه خرید داشته باشند تا از خود بتوانند دفاع کنند!

مرد یخی: اما خیلی ها سلاح‌های سنگین مثل بازوکا و ابزار تمام خودکار دارند.

الیزابت: من هم ایده‌آل می دانم سلاح داشتن محدود باشد تنها به اموری مثل اسلحه‌های شکاری؛ اما همین حالا افرادی بازوکا دارند. اگر کسی فهمید همسایه‌اش بازوکا دارد و فرد متعادلی نیست، باید او هم بتواند بازوکا بخرد تا از خود دفاع کند!

مرد یخی: خب باید پیاده شوم. فعلاً خداحافظ

الیزابت: خداحافظ

چند نکته از متن:

۱. حاملگی ناخواسته حتی در محیط‌های دور از شهرهای بزرگ رخ می‌دهد. دختران هم یا به سقط جنین دست می‌زنند یا به خاطر اعتقاد مذهبی مجبور می‌شوند بچه را به تنهایی بزرگ کنند. تعداد معدودی از دوست پسرها حاضر به پذیرفتن مسئولیت و ازدواج می‌شوند.

۲. حق خرید سلاح برای بسیاری از آمریکایی‌ها یک امر بدیهی و لازم برای دفاع از خود است!

۳. مذهبی‌های آمریکا در خانه به کودکان خود آموزش می‌دهند تا طوری که می‌خواهند بچه‌هایشان را تربیت کنند.

پ.ن.: در نوشته‌ی قبل سوال پیش آمده بود که اگر در شهر الیزابت رستوران وجود ندارد، چطور در رستوران کار می‌کرده است. ظاهراً برداشت بنده از سخنان او اشتباه بود. شهر خود الیزابت رستوران دارد، اما شهر مادربزرگ او شهر دیگری است که تا مدت‌ها رستوران نداشته است و بعدها چیزی شبیه ساندویچ‌فروشی (مک دونالد) در آن باز شده است.

برای دیدن مطلب مرتبط با همین موضوع اینجا را ببینید

 

ثبت نظر

کانال یوتیوب K1inUSA

عضویت در خبرنامه K1inUSA

    آوریل 2025
    ش ی د س چ پ ج
     1234
    567891011
    12131415161718
    19202122232425
    2627282930  
    برنده خوش شانس ایرپادز پرو اپل به ارزش 249 دلار باش!
    شرکت در قرعه کشی
    close-image
    مشاهدات بی واسطه ایرانیان از امریکا

    کانال یوتیوب K1inUSA را دنبال کنید.

    برنده ایرپادز پرو اپل شوید!
    اینجا کلیک کنید
    close-link