پاول یکی از دوستای قدیمیمه. تو اپل کار میکنه. تکنیسین کامپیوتره. همیشه میگه من مهندس نیستم مثل شماها و آیتیکار هستم. من کامپیوترهاتون رو درست میکنم وقتی خراب میشه.
آدم باحالیه. ورزشکار. عصرها همیشه روی دوچرخهست یا روی آب. هیکل خیلی خوبی داره. اصالتاً تایلندیه و عاشق پاپایا.
خیلی دوست داره به آدمها منتورینگ کنه. هر کسی رو که ببینه یه چیزی رو درست انجام نمیده بهشون نزدیک میشه و یادشون میده که چجوری باید انجام بدن. زبون آدمها رو بلده و با اینکه معمولاً خیلیها خوششون نمیاد کسی بهشون بکن نکن بکنه ولی ندیدم تا حالا کسی از پاول ناراحت بشه.
یادمه منم اولین باری که میخواستم کایتم رو هوا کنم خیلی استرس داشتم. اولین باری بود که پاول رو میدیدم. داشتم کلنجار میرفتم که باد، کایتم رو به هر طرف نبره. پاول اومد کمکم و گفت چجوری باید کایت رو نگه دارم.
دیگه از اون به بعد با هم دوست شدیم. بعد غروب که از آب زدیم بیرون میشینه از خاطراتش تعریف میکنه. از اوناییه که تا یه سال هم خاطره داره تعریف کنه و همهاش شیرین و جذاب.
یادمه اولین باری که دیدمش گفت امروز یه شروع تازهست. گفت بعد از امروز
you’ll never look at a flag the same way again.
(بعد از امروز) دیگه به یک پرچم اونجوری که قبلاً نگاه میکردی، نگاه نخواهی کرد.
حالا امروز داشتم از جلوی یه پرچم رد میشدم و دیدم باد چقدر شدید داره تکونش میده. سالها بود که این جملهی پاول رو فراموش کرده بودم. ولی امروز یه دفعه با خیره شدنم به باد و ترشح شدن حس آدرنالین، یاد روز اولِ دیدنِ پاول افتادم و یه دفعه جملهش یادم اومد…
و این یعنی
addiction to the wind…
ثبت نظر