K1inUSA

بازگشت نوشت : مدرسه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح: دکتر عباسلو به همراه خانواده‌شان پس از شش سال زندگی در آمریکا، به ایران برگشته است. وی ماجرا و دلایل بازگشت به ایران را قبلا در همین کانال نگاشته بود: اینجا ؛ نوشته‌ی زیر از مجموعه‌ی تجربه‌های ایشان پس از بازگشت به ایران است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زودتر از اونی که فکر می‌کردم موعد ثبت نام مدارس در ایران رسید. باید کم‌کم یه مدرسه‌ی خوب واسه‌ی سرکار علیه راحیل خانوم که مرتب غر می‌زد و اشک توی چشماش جمع می‌شد که “همه‌ی دوستام اونجان. من نمی‌خوام اینجا مدرسه برم. می‌ترسم! اینجا هیچ کس رو نمی‌شناسم و …” پیدا می‌کردم. این بود که همراه مادر مهربون همسر برادرم که مدیر بازنشسته‌ی یکی از بهترین مدارس دولتی شهر کرج هستند، به حدود دوازده-سیزده مدرسه سر زدیم. با خیلی از معلمان و مدیران خوب و با سابقه‌ی مدارس دولتی و غیرانتفاعی حضوری صحبت کردیم و به دیدن برخی مدارس قرآنی هم رفتیم.

در این دید و بازدیدها من دلایل بازگشتم رو که برای برخی قابل هضم بود و برای برخی نبود توضیح می‌دادم و می‌گفتم که برام مهم نیست که مثلا مدرسه‌ی “منظومه‌ی خِرَد” بالاترین آمار قبولی منطقه رو در تیزهوشان داره یا مدرسه‌ی “آفرینش نو” به روش “کیف در مدرسه” اداره می‌شه و بچه‌ها تکلیفی خونه نمی‌برند. توضیح می‌دادم برای من مهم اینه که اول راحیل خودش رو در جمع دوستانی شبیه خودش ببینه و دوم مدرسه محیطی امن و سالم از نظر فرهنگی و معنوی برای دخترکم باشه.

همونطور که دلایل بازگشتم و معیارهام برای خوب بودن یه مدرسه خیلی از مدیران رو متعجب می‌کرد، جواب‌ها و داستان‌های اونها از وضعیت مدارس و بچه‌ها درایران من رو حیرت‌زده می‌کرد. اغلب جواب این بود که “در ایران وضع بدتر از آمریکاست! دخترها از سنین پایین ارتباط با غیرهمجنس رو تجربه می‌کنند! از نماز جماعت در خیلی از مدارس به خاطر فشارهای والدین خبری نیست! دنبال مدارس قرآنی شبیه روشنگر و تزکیه‌ی تهران در شهر کرج نباش…”.

خوب یادمه که مدیر یکی از مدارس بسیار گرانقیمت و شیک به من رک و پوست کنده اینطور گفت: “ببینید، برای من کاری نداره این شهریه رو از شما بگیرم. خیلی هم خوشحال می‌شم این کار رو بکنم! ولی دلم نمی‌آد! من اینجا مجبورم از همه قشری ثبت نام به عمل بیارم تا ضرر نکنم. دختر خودم رو اینجا ثبت نام نکردم! ما اینجا یه زیارت عاشورای ساده گذاشتیم مادرها ریختند توی مدرسه که به چه حقی اشک بچه‌ی من رو در آوردی! مادری دوست مذکرش رو فرستاده بود دنبال دخترش که ببردش خونه! پدری ….”.

یکی دیگه از مدیران با سابقه برای من از دختری گفت که خیالبافی‌هاش رو در قالب تجربه به خورد همکلاسی‌های دبستانیش می‌داده و از تعدد دوستان مذکرش صحبت می‌کرده. همینطور از تیغ‌زنی‌ها و خودزنی‌های رواج یافته بین نوجوون‌ها گفت و تنم رو به لرزه انداخت.

وضعیت ظاهراً در مدارس قرآنی به این بدی نبود اما متاسفانه خدمات‌رسانی‌شون در چند مدرسه‌ای که من بازدید کردم اصلا با مدارسی که اسماً مذهبی نبودند، قابل مقایسه نبود. یه بار به دیدن مدرسه‌ای مذهبی که تعریفش رو شنیده‌ بودم در گوهردشت کرج رفته بودم. مدرسه بسیار کهنه و درب و داغون بود طوری که راحیل از همون توی حیاط گفت: “مامان! برگردیم! من اینجا نمی‌رم!”. مدیرمدرسه سفر تشریف داشت، اون هم در ایام ثبت نام مدارس! خانوم چادری که پشت میز نشسته بود با شنیدن جمله‌ی “از خارج از کشور اومدیم”، پشت چشمی نازک کرد و وقتی براش دلایلم رو شرح دادم و گفتم دخترکم تنها دختر محجبه‌ی مدرسه بوده و… کمی وضعیت نشستن و نگاهش رو تغییر داد و دست آخر بدون اینکه به قول اون‌وری‌ها “بک گراندی” (سابقه‌ای) چک کنه و مصاحبه‌ای با دخترک من داشته باشه یا از پدرش بپرسه، گفت: “حالا یه بیعانه بذارید…”. حتا وقتی گفتم می‌خوام اول توی کلاس‌ها رو ببینم، گفت که این ساختمون مختص کلاس‌های پایینتره و ساختمون بغلی که کاملا شبیه اینه برای بچه‌های بزرگتر در نظر گرفته شده و الان هم بسته ‌است! این حرف رو که زد، “خیلی ممنون”ـی گفتیم و با راحیل زدیم بیرون!

بعدتر وقتی با مادر یکی از بچه‌های مذهبی مدرسه‌ی فعلی راحیل صحبت می‌کردم، تجربه‌ی اون مادر هم دست کمی از من نداشت. ایشون هم دخترک چادری و محجبه‌اش رو دو سالی گذاشته بود در یکی مدارس قرآنی معروف کرج که نام نمی‌برم. می‌گفت اول سال کلی وعده و وعید دادند. از جمله اینکه گفتند بچه‌ها تا پایان سال یک جزء قرآن رو حتما حفظ می‌کنند اما اینطور نشد و تنها چند سوره‌ی کوتاه رو از بر کردند. این مادر می‌گفت: “برای من مهم نبود اینکه چند سوره حفظ کنن. مهم پایبند بودن مدرسه به قول و قرارهاش بود” و تعریف می‌کرد که خانوم معلم دخترش در اون مدرسه دو تا بچه داشته و سومی رو هم باردار بوده و ده صبح می‌اومده مدرسه و زود می‌رفته و دوست راحیل با همون سواد قرآنی قبل از مدرسه‌اش در پایان سال اول دبستان، کلمه “نان” رو “نَن” تلفظ می‌کرده چون سر کلاس بهش نگفته بودند که الف فارسی با الف رسم‌الخط قرآنی فرق داره!

تو این گشت و گذارها من حرص می‌خوردم اما به راحیل خانوم خوش می‌گذشت چون می‌بردنش بازدید از گوشه و کنار مدرسه‌ها و کلی تحویلش می‌گرفتند و گاهی هم خوراکی‌های خوشمزه بهش تعارف می‌کردند. سرتون رو درد نیارم، حرف اغلب مدیران و معلمای با سابقه‌ی آموزش و پرورش با توجه به دغدغه‌ها و معیارهای من یکی بود: “مدرسه کار خونواده رو نمی‌کنه. ما نمی‌تونیم بفهمیم شاگردامون چی به هم می‌گن و یاد می‌دن وقتی کنار همن. کنترلی هم روی روابط و پوشش و رفتارشون در خارج از مدرسه نداریم. در اون مدتی هم که توی مدرسه هستند کجدارمریز باهاشون خوب تا می‌کنیم چون دنبال دردسر نیستیم!! بنابراین هرچی مدرسه کوچیک‌تر، مدیر مسلط‌تر، و خونواده‌ها خودشون یک دست‌تر باشن و ساعت‌های در مدرسه بودن کمتر باشه بهتره! هر کلاس فوق برنامه‌ای بهتره که خارج از مدرسه با نظارت خونواده گذاشته بشه تا پدر و مادر بتونن کنترل مستقیم روی رفت و آمد و دوستی‌های بچه‌شون داشته باشن “.

این میون چند باری توسط چند مدیر، نام یک خانوم مدیر با سابقه برده شد که گویا چند سالی هست یه مدرسه‌ی کوچولو تاسیس کرده که برخلاف خیلی از مدارس دور و برش استخر و سالن ورزشی نداره و مساحتش از یه خونه بیشتر نیست اما به شدت روی بچه‌ها و خونواده‌ها حساسه و حواسش چهاردنگ به بچه‌های مدرسه‌ش هست که هم بهشون خوش بگذره و هم بدون اجبار و زیاده روی، با عشق و محبت جذب مسائل فرهنگی و مذهبی بشن. اینجوری شد که راحیل خانوم ما بعد از چند بازدید و جلسه با مدیر و معلمان اون مدرسه در اونجا که صدتا شاگرد بیشتر نداره تو یه کلاس هیجده نفره که من تک تک بچه ها و مادرها و پدرهاشون رو دیدم، ثبت نام شد.

وقت پروی یونیفرم خوشگل مدرسه‌اش با ذوق و شوق گفت که لحظه شماری می‌کنه بپوشدش اما… شب اول مهر رسید و شجاعت و شور و شوق راحیل خانوم پر در آورد و رفت. اون شب با دماغی قرمز از گریه توی تلفن به پدرش (که ان‌شاالله به زودی به ما ملحق می‌شه) گفت که می‌ترسه! چون کسی رو نمی‌شناسه! هر چی من و پدرش بهش گفتیم بچه‌های مدارس ایران فرق دارند و خیلی خونگرمند و به سرعت دوستای تازه پیدا می‌کنه به خرجش نرفت که نرفت.

این شد که نه خودش خوابید و نه گذاشت مامان فلک زده‌اش بخوابه و صبح هر دو با چشمهایی پف کرده رفتیم مدرسه. البته که اون روز صبح با ده من عسل هم نمی‌شد خوردش! هنوز نرفته تو، مامان‌هایی که در جلسه‌ی اولیاء و مربیانِ اول سال با هم آشنا شده بودیم و می‌شناختمشون من رو بوسیدند و سلام و علیک کردند و راحیل رو هم در مقابل چشمای حیرتزده‌ش بغل کردند و دخترهاشون رو صدا زدند تا راحیل رو با خودشون ببرند. اینجوری شد که راحیل خانوم اولین دوستانش رو در مدرسه‌ی جدید پیدا کرد و مادر فراموشش شد :

یادمه نزدیک برگشتنش از مدرسه، مادرم ـ که هنوز از اینکه برگشتیم خیلی ناراحته و مثل پدرم نمی‌تونه بفهمه چه طور از اون‌همه امکانات دل کندم و گاهی حسابی تیکه بارونم می‌کنه ـ گفت: “الآن می‌آد می‌گه برگردیم آمریکا! من دیگه اینجا نمی‌رم مدرسه”. راحیل که برگشت اما چشم‌هاش برق می‌زدند، خنده از لب‌هاش دور نمی‌شد. هیجان‌زده و تندتند از کلاسش و دوستانش گفت و اینکه چه طور همه‌ی بچه‌ها دوستش دارند و یکیشون براش چوب شور خریده ـ کاری که به قول پدرش عمراً هیچ بچه‌ی آمریکایی بکنه ـ و یکی دیگه باهاش روی یه نیمکت نشسته و به هم خوراکی تعارف کرده‌اند ـ کاری که توی مدارس آمریکا به خاطر حساسیت‌های غذایی ممنوعه و راحیل مدت‌ها حسرت به دلِ انجام دادنش بود. دست آخر هم در جواب سوال مادرم که ازش پرسید: “مدارس ایران رو دوست داری یا آمریکا رو؟” به سرعت گفت: “معلومه ایران!”

حالا ده روزی از شروع مدارس می‌گذره. امروز راحیل خانوم اولین نماز جماعتش رو در یه مدرسه‌ی کاملاً ایرونی خوند. نمازی که به شکلی ساده تو حیاط نقلی مدرسه برگزار شده. از اینکه می‌بینم تصمیم درستی گرفتم و دخترکم هر روز شکفته‌تر و شادتر می‌شه خوشحالم. مدیر خوب مدرسه‌شون روز اول مدرسه بهم زنگ زد و اطمینان داد که داره بهش خوش می‌گذره. بهش گفتم: “از این بابت مطمئنم”. امروز از راحیل پرسیدم بچه‌های اینجا بهترند یا آمریکا؟ گفت: “چه سوال‌هایی می‌پرسی مامان! معلومه اینجا! اینجا من رو بغل می‌کنند! دوستم دارند به خاطر خودم نه به خاطر نقاشی‌هام یا پیانو زدنم. تازه غذا به هم تعارف می‌کنیم! همه یه جوریم! یه شکل لباس پوشیدیم! نگران این نیستم چی بپوشم! تازه هیچ کس یکی دیگه رو بولی نمی‌کنه (bully یعنی قلدری کردن، یعنی با زور، تهدید، یا تحقیر کسی رو مجبور به کاری کردن که دوست نداره)، هیچ کس فکر این نیست که ناخوناشو لاک بزنه و رژ لب بماله و س.ک.س.ی یا ساسی باشه (sassy به معنی قوی و سرزنده است اما در اصطلاح عامیانه به معنی کسی است که سعی می‌کند ادای سلبریتی‌ها را در بیاورد و از خود راضی است).همه ساده‌اند و درس‌خون!”.

فاطمه و یگانه چادری‌اند! دو تا از خیل دوستای تازه‌ی راحیل رو می‌گم. راحیل هم چند روزی هست با پافشاری چادر خریده و سر می‌کنه و هرچی بهش می‌گیم بعضی وقتها سر نکنه یا لااقل یه روز در میون سر کنه که زیر پاش نره و کم کم بهش عادت کنه، گوش نمی‌کنه!

ازش هر روز می‌پرسم آیا دوست جدیدی هم پیدا کرده یا نه؟ می‌گه که وقت نداشته! می‌گه: “با همه دوستم ولی بیشتر با یگانه و ساغر و مهدیس. وقتی با اونا دوست باشم دیگه فرصت ندارم با بقیه دوست باشم چون کل مدرسه رو می‌ذاریم روی سرمون!” بعد می‌خنده و می‌گه: “وای! وای! واقعاً وقتی می‌خندیم فقط خانوم مدیر می‌تونه ساکت‌مون کنه!”.

دخترکم هر روز یه قصه‌ی تازه از شیطونی‌ها و خوش‌گذرونی‌هاشون داره و هر روز با عشق تکلیف‌هاش رو انجام می‌ده و منتظر صبح فردا می‌شه تا با ساغر و مهدیس و یگانه و فاطمه و بقیه شیطونی کنند و خوش بگذرونند. البته ماجرای فیلم دیدن و کتاب خوندن خارج درسی راحیل اینجا برعکس آمریکاست. یعنی توی خونه فقط کتاب‌های داستان انگلیسی می‌خونه و فیلم‌های انگلیسی می‌بینه به جز “شبکه‌ی با حال پویا. دین! دین!” (که من قربون صدای مخملی اون بچه‌ بشم که این رو می‌گه. یه روز باید مفصل درباره‌ی نعمتی به نام شبکه‌ی پویا بنویسم. اون روز باید مفصل از دست اندرکاران این شبکه که کاش توفیق آشنایی باهاشون رو داشتم، تشکر کنم. از تبلیغ‌های به قول اون وروجک “با حال” این شبکه بگم که بچه‌ها رو تشویق به خرید جنس ایرونی می‌کنه و قلب من رو از غرور ملی سرشار…)

راحیل هم عاشق این شبکه‌ی پویا است. مادر و دختر با هم می‌شینیم و می‌بینیم. قبلا گوشمون رو می‌چسبوندیم به کیف‌ها و جامدادی‌ها و شیکم‌ها (!) تا ببینیم کدومشون ایرونی‌اند، حالا هربار بعد از تموم‌شدن تبلیغ شلوار پسرونه‌ی ایرونی به هم می‌گیم : “یاشاسین ایران! یاشاسین!”

Avatar

مژگان عباسلو

ثبت نظر

کانال یوتیوب K1inUSA

عضویت در خبرنامه K1inUSA

    می 2024
    ش ی د س چ پ ج
     123
    45678910
    11121314151617
    18192021222324
    25262728293031
    مشاهدات بی واسطه ایرانیان از امریکا

    کانال یوتیوب K1inUSA را دنبال کنید.

    برنده ایرپادز پرو اپل شوید!
    اینجا کلیک کنید
    close-link
    برنده خوش شانس ایرپادز پرو اپل به ارزش 249 دلار باش!
    شرکت در قرعه کشی
    close-image