[ دانشآموختهی استنفورد، ساکن کلفرنیا
تابستون امسال، مدرسهی خود بچهها برای یکیشون کلاس تابستونی نداشت. اولش فکر میکردم چقدر حیف و حالا چی میشه.
در نهایت برای برنامه تابستونی، بچهها رو یه مدرسهی دیگه اسم نوشتیم. مدرسهای که با فضای بزرگتر و امکانات بیشتر و جوّ تابستونی بهتری اداره میشه. بچهها یه روز water day دارن و یه روز bike day. سر و کله میشکونن برای این دو روز و روزهای دیگه هم کلی کاردستی درست میکنن.
روز water day میتونن تفنگ آبپاشهای خودشون رو بیارن و کلی همدیگر رو خیس کنن و یه سری سرسره آب هم دارن. یه بچه ۱۲-۱۳ ساله هم میاد که بچهها خیسش کنن و خلاصه روزهای water day صدای بچهها وقتی عصر برشون میدارم در نمیاد از بس که جیغ و داد زدن. یک ساعت بعدش هم تعریف دارن از کارهایی که کردن و با اون صدای گرفته با هیجان داستانش رو تعریف میکنن.
روزهای bike day هم هر کسی دوچرخه یا اسکوتر خودش رو میاره مدرسه و بازی میکنن. هیجانشون صبح که از خواب پا میشن دیدنیه. حس مدرسهشون خیلی بیشتر حس صمیمیت و دوستی و آشنایی خانوادهها با هم رو میده.
این مدرسه یه Sunny School (برای اهل سنت) هست ولی اینجا خیلی حس منفی وجود نداره. همه مسلمون هستن و صبحها سلام و علیک گرمی با پدر مادرها که مصری و ترک و از همه جا هستن داریم. یه لبخند صبحگاهی شیرین.
امروز با بچهها یه مقدار قبل مدرسه دوچرخهسواری کردیم و یه کم دیرتر رفتن. حس شیطونی داشتن و میخواستن یه کم با هم بچرخیم.
باعث شد دیرتر برن کلاس و برنامهشون شروع شده بود. داشتم برمیگشتم که صدای کلاسشون بیرون میاومد. ناخودآگاه چند دقیقه روی نیمکت نشستم و به صداشون گوش کردم. داشتن با هم سورهی کافرون میخوندن از اون لحظههایی بود که بازم قاطی کردم کجاس اینجا و آیا خودم بچه شدم و کلاس چهارم دبستان هستم؟؟؟
ثبت نظر