بخش ۱ از ۵
مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَى اللَّـهِ یَسِیرٌ
لِّکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ ۗ وَاللَّـهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ ۗ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّـهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ
قرار بود به جای این مطلب، سفرنامه و قفسهنوشت و شعر بنویسم ولی ظاهراً سرنوشت اینطوری خواست.
کوتاه سخن: خواهرم حجابت را، برادرم نگاهت را حفظ کن، حالا برعکس.
توضیح آن که الآن با درد شدید در حال نوشتنم ولی حس کردم باید این متن را بنویسم حتی به زحمت درد زیاد.
برای رسیدن به موفقیت شغلی چارهای جز کار زیاد نیست. هر کسی بگوید همهاش به استعداد است دروغ میگوید، هر کسی بگوید همهاش به موقعیت است دروغ میگوید. هر کسی بگوید فقط به کار زیاد است دروغ میگوید. کلاً جناب «هر کسی» همیشه دروغ میگوید.
اما چرا این مطلب را مینویسم؟ حس میکنم تذکری از سمت پزشکان محترم به مردم گفته میشود که در عمل نادیده گرفته میشود. یکی از نادیدهانگاران که بود؟ خودم. حالا میخواهم از بلایی که ممکن است سرتان بیاید بگویم.
جدی بگیرید. جدیتر از آنی است که فکر میکنید. اگر علاقه دارید به بالاترین سطح شغلی برسید، مثلاً برنامهنویساید و دوست دارید در سیلیکونولی کار کنید، یا هنرمندید و دوست دارید در کارنگیهال یا برادویشو اجرا داشته باشید، یا نویسندهاید و دوست دارید اسمتان همردهی بورخس و تولستوی شود، این حرف را جدی بگیرید. اگر آرمان بلند دارید، بدانید آرمان و عزم به جسم قوی نیازمند است. مگر نمیگوییم قوّ علی خدمتک جوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی؟
جان به لبمان کردی؟ بنال دیگر.
کار با کامپیوتر و گوشی تلفن غیر طبیعی است. یعنی چه؟ وقتی با لپتاپ کار میکنید احتمالاً سرتان خم است. یعنی حدود ۱۰ کیلو وزن روی ماهیچهای نحیف است. اگر با گوشی تایپ میکنید، دارید ماهیچههای نحیف انگشتانتان را بیش از حد توان کش میدهید. اگر از گوشی یا لپتاپ برای خواندن کتاب و مقاله استفاده میکنید، انگار کنید ساعتها به نور خورشید خیره شدهاید. فرق زیادی با صنف محترم جوشکارها ندارید.
ول کن این قرطیبازیها را. دنیا عوض شده. همه چی آنلاین شده. برویم در غار زندگی کنیم؟ درختها را قطع کنیم که مثلاً نور به چشممان نخورد؟
بگذارید اندکی از پیشینهی خودم بگویم: بعد از پانزده سال کامپیوتری بودن، کارم به جایی رسیده که صادقانه بگویم نمیدانم تا چند وقت دیگر اصلاً میتوانم کار کنم. همهی برنامههای حرفهای و کاریام به هم خورده است. فکرهای بزرگی در سر داشتم. اما الآن در شرایطی هستم که فقط میخواهم زنده بمانم. نه دیگر معتبرترین پژوهشگر بودن برایم درجهی اول اهمیت است، نه نگاه آرمانی کمک به وطن و اعتقاداتم. وقتی جان در بدن نباشد، همهی این آرزوها آرزوهای دوردست میشوند. این مشکل از دیروز هم برایم ایجاد نشده که جوگیر شده باشم. حدود هشت سال با مشکلات سطحی، و سه سال با مشکلات جدی دست و پنجه نرم میکنم. بدتر از همه، حدود سه ماه است عملاً از کار روزمره افتادهام.
بخش ۲ از ۵
حدود سه ماه است عملاً از کار روزمره افتادهام… به پنج بخشی که احتمالاً مهمترین هستند اشاره میکنم: چشم، مچ، انگشت، گردن و شانه، و کمر.
خشکی چشم
چشم ما به صورت طبیعی ترشحاتی زیر پلک دارد شبیه به اشک اما در حجم کم. این ترشحات چرب است. انگار کنید چشم موتور خودرو است و آن ترشحات روغن. فرض کنید به خودروتان به مدت ۵ سال روغن نزنید. چه اتفاقی میافتد؟ احتمالاً موتور میسوزانید. حالا فرض کنید ساعتهای طولانی به نور آبی لپتاپ یا گوشی نگاه کنید. چه اتفاقی میافتد؟ پلک یادش میرود ترشح کند. مثل فرآیند انسولین و مصرف زیاد قند و ابتلا به دیابت. چه میشود؟ چشمتان خشک میشود. درد و سوزش، گاهی خونی شدن چشم، گاهی ضعف شدید و گاهی سردرد. طبق آماری که خواندم، در امریکا از هر سه نفر، یک نفر اسیر خشکی چشم است.
چه بلایی سر من آمد؟ سال ۲۰۱۸ درست موقع نوشتن پایاننامه، حدود شش ماه نمیتوانستم بیشتر از نیم ساعت با کامپیوتر کار کنم.
راه حلش چیست؟ پیشگیری.
اگر گیر کردیم چه؟ تر کردن چشم با چربکنندههای استریل که البته اعتیادآور است و عملاً پلک از ترشح چرب منصرف میشود. اگر هر شب هم به خاطر فراق یار جانی بگریید، یا هر شب هم روضه گوش بدهید و گریه کنید، فایدهای ندارد. چشم خشک، خشک شده. آب رفته به جوی بازنمیگردد (حداقل با امکانات امروز چشمپزشکی). منی که با ادای سادهزیستی و با وجود درآمد دلاری همیشه گوشی ارزانقیمت غیرمعروف داشتم، پارسال آیفون ۱۱ خریدم. ظاهراً بهترین کیفیت نمایشگر دارد. گوشیهای ارزان برای خشکچشمها مثل سم است. برای ترچشمها هم البته احتمالاً سم است. گوشیهای گران هم سم هستند. فرقش مثل فرق مرگ موش قوی و مرگ موش ضعیف است. مرگ موش در مرگ موش بودنش تردیدی ندارد.
پیشگیری: ۱) گذاشتن یادآور برای قانون ۲۰-۲۰-۲۰: هر ۲۰ دقیقه به مدت ۲۰ ثانیه به فاصلهٔ ۲۰ پایی نگاه کنید. زیاد پلک بزنید. ۲) استفاده از فیلتر نور آبی: برخی سیستمعاملها مثل مک به صورت «نایت مود» یا اندروید ۲۰۱۸ به بعد به نام «بلو لایت فیلتر» دارند. بعضی نرمافزارها مثل f.lux هم قابل نصب و استفادهاند. عینکهای بینمره و نمرهدار با فیلتر نور آبی هم در بازار موجود است. من از بینمرهاش استفاده میکنم. حس میکنم تأثیرکی دارد. همینطور تنظیم نور نمایشگر با توجه به روشنایی روز یا شب در اتاقی که کار میکنید. پیکسلریت نمایشگر باید بالا باشد. اگر نمایشگرتان ارزانقیمت یا قدیمی است، زنگ خطر است. جدی بگیرید! ۳) از گوشی برای خواندن استفاده نکنید. اگر خیلی اهل الکترونیکیجات هستید، علیکم به کیندل. و الا کتاب و مجلهی کاغذی. پولش را ندارید؟ علیکم به امانت گرفتن از کتابخانه. وقتی مفاتیح و قرآن و دیوان حافظ دارید بیخیال اپلیکیشن دعا و قرآن و شعر بشوید. اپلیکیشنهایی مثل طاقچه را اگر توی ذهنتان «داغچه» صدا کنید، شاید کمکی کند. ۴) استراحت مکرر میان کار. ۵) استراحت مکرر میان کار. ۶) استراحت مکرر میان کار. ۷) استراحت مکرر میان کار. ۸-…) استراحت مکرر میان کار.
بخش ۳ از ۵
عبارت repetead strain injury (RSA) را جستجو کنید. همینطور عبارت Ergonomics را. اگر میزتان ارگونومیک نیست، اگر زیاد از ترکپد لپتاپ استفاده میکنید، اگر صندلیتان ارتفاعش ثابت است، اگر دستهی صندلی تغییر ارتفاع ندارد، این انذار را به شما بدهم که در مسیر بدی در حرکت هستید. بدترین حالتش میشود مشکل تونل کارپال که کارتان به عمل جراحی میکشد. من از سالی که به نیویورک آمدم دچار این مشکل شدم. چرا؟ وسیلهی مناسب برای کار در خانه نداشتم و بعضی اوقات روی مبل و گاهی روی زمین برنامهنویسی میکردم. نکن برادر! نکن خواهر! کف زمین و اتوبوس و مترو و مبل و قهوهخانه و کافیشاپ و پارک جای کار با کامپیوتر نیست.
مهمتر از همه حالت نشستن است. بهترین وسایل را هم اگر داشته باشید ولی درست ننشینید، مثل حقیر گاهی غوز کنید که مثلاً در بحر فکر فرو رفتهاید، بدانید و آگاه باشید کارتان ساخته است.
پیشگیری: ۱) هر یک ساعت یک بار تمرینهای کششی مچ کنید. ترجیحاً کش مخصوص حرکت کششی بخرید. ۲) ورزش! ۳) میز و صندلی مناسب و صد البته حالت نشستن درست. ۴) استراحت مکرر میان کار. ۵) استراحت مکرر میان کار. ۶) استراحت مکرر میان کار. ۷) استراحت مکرر میان کار. ۸-…) استراحت مکرر میان کار.
انگشت
خلاصهی مطلب: گوشی برای تایپ نیست. فقط متن خیلی کوتاه و خیلی ضروری. مخصوصاً انگشت شست. خداییاش، چند بار از انگشت شست راست برای فشار دادن دکمهای در منتهیالیه سمت چپ صفحه استفاده کردهاید؟ نکنید جانم! نکنید! کارتان به جایی میرسد که به خاطر انگشت شست مجبورید مرخصی استعلاجی بگیرید. رویتان میشود بگویید به خاطر شست مرخصی گرفتهاید؟ سال ۲۰۱۹، دو روز مرخصی به خاطر شست گرفتم.
گردن و شانه
عبارات Cervical Spondolysis را جستجو کنید. من با هر سه مشکل قبلی کجدار و مریز کنار آمدم. این یکی بدتر از بقیه است. این همان غول مرحلهی آخر است که مرا بر آن داشته این مطلب را بنویسم. دوباره ارجاعتان میدهم به نحوهی درست نشستن، ورزشهای اصولی. اصلاً اگر شنای سوئدی (پوشآپ) نمیتوانید کنید (مثل من) احتمالاً کارتان ساخته است. از فیزیکال تراپیستی شنیدم که کسانی که میتوانند ۴۰ شنا در ۶۰ ثانیه بروند، امید به زندگیشان از ۹۹٬۹٪ جمعیت بالاتر است. خلاصه آن که دست ضعیف و شانههای ضعیف زنگ خطر است.
پیشگیری: ۱) میز مناسب و درست. استفاده از نمایشگر بزرگ به جای لپتاپ برای کار طولانی. ) ورزش! ۳) حرکتهای کششی شانه و گردن هر ساعت یک بار. ۴) استراحت مکرر میان کار. ۵) استراحت مکرر میان کار. ۶) استراحت مکرر میان کار. ۷) استراحت مکرر میان کار. ۸-…) استراحت مکرر میان کار.
کمر
هنوز دچار این یکی نشدهام خدا را شکر. ولی کسانی را که این یکی هم وبالشان شده میشناسم.
بخش ۴ از ۵
پایان سخن
این مطلب پرت و پلا و بینظم را برای حس ترحم نمینویسم. برنامههای بسیاری برای زندگی داشتم. بخشی از این مشکلات تقصیر خودم نبود. هر کسی بخواهد بدون کمک گرفتن از خانواده هم درس بخواند و هم کار کند و حقوق ریالی را تبدیل به دلار کند، به قیمت دلار ۱۳۰۰ تومانی (یادتان میآید آن روزها را؟)، ۱۵ میلیون ودیعهی سازمان وظیفه بدهد، پول تافل و جیآرای و بلیط هواپیما بدهد، ناچار است صبح تا شام یکنفس کار کند.
بچهداری موقع دانشجویی و دوری از خانواده اصلاً شوخی نیست. با همهی این بهانهها، اعتراف میکنم هیچ وقت در زندگیام ورزش را جدی نگرفتم. هنوز هم نتوانستم ورزش را، غیر از نرمشهای توصیهشده از فیزیکال تراپیست، تبدیل به عادت روزانه کنم. ضعیفالنفسی شاخ و دم که ندارد.
تازه بعد از گرفتن دکتری از یکی از معتبرترین دانشگاههای دنیا، موقع برداشت از محصول سالها تلاش، خرخوانی کنکور، غربت و مشکلات دیگر بود. اولش رفتم سراغ پژوهش صنعتی در فیسبوک. نه از فضای ظاهراً روشنفکرمآبانه اما باطناً شبهفاشیستیاش لذت بردم نه از سبک کارش. با خودم گفتم که دیگر وقت بازگشت به وطن است. از معایب زندگی در وطن آگاه بودم اما نگاهم «أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ» بود. تا کارها راست و ریست شود، تحریمهای مالی دور زده شود، فعلاً میروم پستداک که اگر کار بازگشت به وطن به خاطر قرطاسبازی به طول انجامید، آچمز نباشم و بروم سراغ کار علمی در امریکا.
نیمخیز کرده بودم برای یکی از دو گزینهی برگشت به وطن و خدمت به خلق و خدا یا اگر قرطاسبازی طولانی شد، استاد دانشگاه شدن در دانشگاه معتبری در امریکا. الان هر دو برایم امری دوردست است. همزمانی مشکلات جسمی با خانهنشینی کرونا و میز و صندلی نامرغوب همه دست به دست هم دادند تا به این روز افتادم. با این وضع تحریم و مشکلات اداری در ایران و در دسترس نبودن سادهی بسیاری از وسایل ارگونومیک پیشرفته (مثل نمایشگر ۶۰۰ دلاری و صندلی ۱۲۰۰ دلاری و لپتاپ ۲۰۰۰ دلاری و قطرهی چشم ۲۰ دلاری) و گندی به اسم سربازی بعید است فعلاً به ایران رفتن فکر کنم.
استاد دانشگاه شدن در امریکا هم نیاز به پرکاری دارد. اصلاً اصطلاح burn-out را گذاشتهاند برای شغل استاد دانشگاهی. اما من الآن در حدی هستم که روزی سه تا چهار ساعت اگر کار کنم، تمام شبانهروز درد خواهم کشید. بماند که با دو چیز از استادی دانشگاه هنوز کنار نیامدهام که در این مقال نمیگنجد: یکی فضای استثماری دانشگاه نسبت به استادها و در نتیجه مشکلات جسمی و روحی اکثر استادهای جوان و البته توزیع این فشار به دانشجوهای بختبرگشتهی مهاجرِ از همهجا بیخبر؛ و دومی منبع مالی اکثر پروژههای علمی در دانشگاهها (در مورد منبع مالی تحقیقات اولیهی بهوجودآوردندهٔ تلفن همراه و البته گوگل جستجو کنید، دستتان میآید).
پرحرفی نکنم. خلاصه آنکه به این حد قانع شدهام که با نرمش و فیزیکالتراپی برگردم به حالت معمولی و بعد از انشاءالله فروکش کردن غوغای کووید، شغلی معمولی به عنوان برنامهنویس در شرکتی بزرگ با خدمات بیمهای و ارگونومیک مناسب دست و پا کنم. حداقلش این که به خاطر مسائل حقوقی و تواتر این مشکل بین برنامهنویسها، اکثر شرکتهای بزرگ امریکا خدمات ویژهی ارگونومیک و فیزیکالتراپی دارند. در دانشگاههای امریکا از این خبرها نیست. یعنی عملاً با مدرک کارشناسی یا کارشناسی ارشد (=رها کردن دکتری در سال دوم) هم میتوانستم برنامهنویس بشوم و نیازی به مدرک دکتری از دانشگاه آیویلیگ نبود.
ای کاش و صد ای کاش، انتهای این مشکلات عواقب جسمیاش باشد. میشوی عین سانتیاگو در «پیرمرد و دریا»ی همینگوی. به قول هدایت، در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح آدم را در انزوا میخورد و میتراشد. دیگر پس از مدتی با این واقعیت کنار آمدهام و چندان غمگین نیستم. پذیرفتن محدودیت ساده نیست ولی شدنی است. خلاصه آن که از «أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ» رسیدهام به «لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا». خدای خوبیست؛ همیشه راه برای آدم عاصی باز میگذارد.
بخش ۵ از ۵
کاری از شما برمیآید؟ نسألکم الدعا.
آینهی عبرتتان میشوم. عبرت بگیرید. نگویید من چیزیم نمیشود. جوانی مثل کارت اعتباری است. الآن خرج میکنید و بعداً باید پس بدهید. مثل طبلی است که صدایش بعداً درمیآید. من ۷ سال آزگار روی صندلی چوبی بیدسته در خوابگاه و با لپتاپ و بدون موس کار کردم و به قول شیرازیها باکیام نبود. ولی سن که میرود بالا مشکلات رو میشود. اگر دلتان نمیخواهد سر از فیزیکالتراپی دربیاورید و قاطی مشتی پیرمرد و پیرزن و آدم تصادفی درمان شوید، جدی بگیرید. حدود هشت جلسه فیزیکالتراپی رفتم ولی دریغ از اندکی بهبود. شاید بگویید من بنیهی بدنیام به خاطر مسائل ژنتیکی ضعیف است و به خاطر زندگی در شمال کشور، دور از آفتاب و کمبود ویتامین دی و بعدتر زندگی از نیویورک غریبه با آفتاب و مجدداً کمبود ویتامین دی به این روز افتادهام. فرض قبول! اصلاً ما زوار در رفته! ما له! ما هیچ، ما له و داغان! از کجا معلوم شمایی این که این متن را میخوانی خوشبنیه باشی؟ شرط عقلی آن است که رعایت کنید. این قضیه شاید شبیهترین به ضرر سیگار باشد. همه که سرطان ریه نمیگیرند. ولی بین سیگاریها سرطان ریه ظاهراً خیلی بیشتر است.
چند پیشنهاد عملی
این پیشنهادها تا حدی برای من جواب دادهاند. ممکن است به کار شما بیایند.
اول آن که بقای انسان به شکل معجزهآسایی با لذت درهمآمیخته است. از لذت در خوردن و آشامیدن گرفته تا تولید مثل. برای ترک اعتیاد به کامپیوتر و موبایل، بهتر است لذتهای جایگزین سالم پیدا کنید. مثلاً شنیدن موسیقی مورد علاقه یا پادکست موقع نرمش و حرکتهای کششی. یا انس با نوشتههای کاغذی. مطمئن باشید حداقل یک موضوع در عالم امکان وجود دارد که شما از خواندن کتابهایش لذت ببرید.
متأسفانه ما ترشح هرمون دوپامین را دستکم میگیریم. همین است که هایپرلینک این بلا را سر مغز ما میآورد. وقت کردید نگاهی به کتاب «کمعمقها» بیندازید. چند بار شده از خواب بیدار نشده رفتید سراغ اخبار یا توئیتر یا اینستاگرام و تلگرام و واتساپ؟ بدنتان دوپامین میطلبد. میگویند زمانهی ما زمانهی امپراطوری شکر و کافئین است. شکر که در همه چیز اضافه میشود حتی در نان شور! کافئین در قهوه و چای و نوشابهی سیاه موجود است. اما امپراطوری دوپامین را دستکم نگیرید. مخصوصاً در تیترها، پستها، توئیتها و خبرهای کوتاه. اگر شما هم دوپامینباز هستید که هستید (جان عزیزتان انکار نکنید)، پیشنهاد میکنم مثل قدیمیها مشترک مجلات بشوید. من جزو آن دسته افرادی هستم که وقتی پول پای چیزی میدهم آن چیز برایم تازه ارزش پیدا میکند. وقتی مشترک مجلهای میشوید، ناخودآگاه دوست دارید مطالبی که پول پایش دادید بخوانید. روی آوردن به مکتوبات تا حدی اعتیاد به گوشی را پایین میآورد.
جایگزین دیگر، سخنرانی، پادکست، و دورههای آموزشی صوتی یا تصویری (به شرط تماشا با فاصلهی بسیار دور) است.
پیشنهاد دیگر، گذاشتن قفلهای محدودیت زمانی بر گوشی است.
وقت کردید کتاب «دیجیتال مینیمالیسم» نوشتهٔ کل نیوپورت (نویسندهی کتاب «کار عمیق» و استاد دانشکدهی کامپیوتر دانشگاه جرجتاون) را بخوانید. البته نیوپورت در افراط عزلتگزینی افتاده است.
هیچ چیز به اندازهی خودآگاهی و خودمراقبتی در این مسأله جوابگو نیست. به قول علمای اخلاق، اینقدر مراقبه کنید تا به ملکه تبدیل شود. به قول کتاب «قدرت عادت»، عادتهای کلیدی را دریابید. کجاهاست که سراغ گوشی میروید؟ احتمالاً جاهایی که حوصلهتان سر میرود. برایشان جایگزینیابی کنید. بجنبید تا دیر نشده است.
و آخر حرف آن که اکثر این پیشنهادها شبیه پیشنهاد پدرهای پیر است که میگویند من سیگار کشیدم و هنوز هم میکشم، ولی تو نکش سر جدت! عالم بیعمل به چه ماند؟ زنبور بیعسل.
پایان
ثبت نظر