ایالت یوتا، یه هوای گرم، در حال رفتن به پارک جنگی برایس. یکی از قشنگترین پارکهای امریکا. پارکی که در طی میلیونها سال در اثر فرسایش آب و یخ و در اثر جاذبه، یکی از خاصترین نقاط دنیا شده.
در مسیر، بعد از عبور از تونل معروف ورودی برایس در scenic byway برای نماز و ناهار وایسادیم. در کنارمون یه ون revel پارک کرده بود. چند وقتیه که تو نخ این ونهای مرسدس بنز رفتم. واقعیتش اینه که تو پارکینگ رفتم کنارش وایسادم که بیشتر ببینمش. رنگش خاص بود و خیلی دنبال این بودم که ببینم این رنگش رو از کجا سفارش داده چون کارخونهی مرسدس این رنگ رو نداره.
تا وایسادیم پیاده شدم و شروع کردم باهاشون صحبت کردن. آدمهای وایت باحالی بودن و عاشق حرف زدن از زندگیشون و توضیح دادن راجع به ماشینشون.
میگفتن سولونگ زندگی میکنن. چه اتفاقی! چون ما یه هفته پیشش رفته بودیم سولونگ! گفتم حالا چرا سولونگ زندگی میکنین؟ میگفتن چون دوست داریم توی کانتریساید باشیم، دور از شهرها. یه خانه داریم چند هکتار، با کلی مرغ و خروس.
هر روز ۵ مایل میدویدن. آقاهه ۶۵ سالش بود. میگفت منو ببین، اگه نمیدویدم میشدم مثل خیلی از دوستای دیگهم. ولی من سر حالم. مثل ۴۰ سالهها.
خانومه سن دیگو به دنیا اومده بود ولی میگفت من Texan هستم چون اونجا بزرگ شدم.
Don’t take me wrong! I was born in Cali but raised in Texas!
از همون غرور تگزاسیها که قبلاً هم راجع بهش نوشته بودم. تصور ذهنیشون یه سر و گردن بالاتر از بقیه.
۴ تا بچه داشتن که الآن دیگه فقط یکی باهاشون مونده بود. اون سه تای دیگه بزرگ شده بودن و جدا زندگی میکردن. البته آقا دو تا بچه داشته و بعداً با هم دو تا بچهی دیگه هم آوردن.
خانومه شروع کرد راجع به اینکه بچهشون رو هوماسکول میکنن و تعریف کردن از اینکه چقدر هوماسکول خوبه (هوماسکول: آموزش در خانه بجای مدرسه). بحث خیلی داغ شد. خانومه اصرار داشت که مدرسه خلاقیت بچهها رو کور میکنه. آقاهه هم حالا دیگه وارد بحث شد. میگفت ببین فقط چند تا سناتور امریکا مدرسه نرفتن و هوماسکول شدن. خانومه میگفت مدرسه فقط میزنه تو سر بچهها و مقایسهشون میکنه با بچههای دیگه. فقط بهشون میگه چجوری دهنشون رو ببندن و بچهی خوبی باشن.
آقاهه میگفت بچههایی که از مدرسه میان بیرون فقط تحقیر شدن و سرکوب. همهاش مقایسه شدن. دیگه اعتماد به نفس ندارن. بحث به اجتماعی شدن و روابط با دوستان و اینا هم کشیده شد و خانومه میگفت اتقاقاً اینجوری خیلی هم بیشتر با دوستانشون تو ورزش و جاهای مختلف و با خانوادههای مختلف ارتباط دارن و خیلی قویتر و جسورتر از بچههایی که تو مدرسه، ضعیف و ترسو بار میان هستن.
بعد دوباره بحث رفت سر ماشینشون و تغییرهایی که روش دادن و کارتش رو داد و گفت خیلی خوشحال میشه که بهش زنگ بزنم و بعداً حتی بریم خونهشون اگه دوباره از سولونگ رد میشدیم.
خلاصه دیدنشون باعث شد که دوباره یه چند ساعتی توی راه خوراک برای حرف زدن داشته باشیم. هم دربارهی ون فول سایز که برای سایز خانواده و مسافرت بهتره، هم دربارهی مدرسه و خلاقیت… و برای من که عاشق مدرسههای طبیعت هستم. به قول خارجیا It made my day…
ثبت نظر