K1inUSA

یه دنیای کوچیکِ کوچیک

دانش‌آموخته‌ی استنفورد، ساکن کلفرنیا

در این روزهای کرونایی گاهی اتفاقات جالبی هم پدیدار میشه. به سبب خونه موندن، فرصت غذا درست کردن در خانه بیشتر شده. شاید هم حس تنوع‌طلبی هست که باعث میشه خلاقیت به خواب‌رفته طغیان کنه و سیستم ماشینی رو کنار بزنه و نبوغی به خرج بده. اینستا هم که شده منبع چیزهای جدید. همسربانو آشپزی خوبی داره. من هم علاقه به غذاهای متنوع. به قول خارجی‌ها،

I am foodie!

تو تیم‌مون هر وقت گروهی می‌خوایم بریم رستوران، اول میان از من می‌پرسن کجا. تو یوتیوب یه آشپزباشی معروف شده که غذاهای خیلی خوبی درست میکنه. با اینکه یوتیوب‌بازی هیچ‌وقت مثل خوردن نمیشه، ولی دیدن این غذاهای مجازی به تنهایی هم لذت‌بخشه. همسربانو دید شب‌ها افتادم دنبال فیلم غذاها؛ در نهایت من رفیق بد یا شاید هم این غذاها زغال خوب باعث شد که بانو هم شد دنبال‌کننده‌ش… و فردا شب غذا شد باقالی‌پلو ماهیچه به سبک آشپزباشی… الحق و الانصاف هم غذاهای خانومی خوشمزه میشه…

از اونجایی که تو دنیا تا بوده رقابت بوده به جز البته سیستم دولتی کشور عزیزمان و امریکا، و از اونجایی که دست عزیزان کنترل‌چی بسته هست از کنترل یوتیوب و اینستا، بهترین آشپز یوتیوب بودن هم هیچ تضمینی نیست برای بقا در این عنوان. چند شب پیش همسربانو گفت یه آشپز جدید پیدا کردم که ۱.۲ میلیون فالوئر داره تو اینستا، با یه سبک آموزش و ویدیوهای مدرن‌تر؛ یا به عبارتی به سبک آموزشی پسا سامان گلریز. موقع خواب، خانومی موبایلش رو گرفت دستش. یه دفعه با یه هیجانی گفت ببین چه نودلی داره درست میکنه. بزاق دهان آدم راه می‌افته! موبایلش رو گرفت سمت من و آقای آشپز گفت امیدوارم از غذای امروز لذت برده باشید، ولی این پایان داستان نبود…

دیدن آشپز باعث شد که مغزم به تکاپو بیفته که من مطمئنم این طرف رو دیدیم و می‌شناسم. ولی کِی و کجا؟ الله اعلم! از بانو پرسیدم امریکاست؟ گفت نه فکر نکنم. پست‌هاش به حال و هوای ایران بیشتر میخوره. گفتم مطمئنم دیدیمش. خانومی هم گفت آره راست میگی. الآن که گفتی به نظرم رسید خیلی قیافه‌ش آشناست… و ذهن، موتور گوگل‌ش رو روشن کنه به جستجو…

یه دنیای کوچیک کوچیک2

یک دفعه همسر بانو گفت دینگ! یه لامپ از همون مدل ادیسون بالای سرش روشن شد: «یادم نمیاد کیه ولی مدل غذاهاش من رو یاد اون رستورانه توی شمال می‌اندازه. همون که تبلیغش روی پل عابر پیاده‌ی جاده‌ی کمربندی نصب بود. چی نوشته بود رو تبلیغ‌ش؟» یهو شروع کردم به رانندگی تو جاده‌ی کمربندی و دنده معکوس کشیدم قبل رسیدن به یه دست‌انداز کوهان شتری. ترمینال اتوبوس‌ها رو که رد کردم، رسیدم به پل هوایی عابر پیاده. سرم رو گرفتم بالا و تابلوش رو نگاه کردم. به خانومی گفتم نوشته بود اولین پیتزای بدون خمیر ایران. بعدش هم دور برگردون رو گرفتم و جلوی تابلوی سبز رستوران پارک کردم. در رو باز کردم و به بچه‌ها گفتم بپرین پایین. برین بادکنک‌تون رو بگیرین.

تو چی می‌خوای بابا؟ من همبرگر. شما چی بابا؟ من مرغ سوخاری بدون تند. عاشق این حرف زدن پسرم بودم. ترجمه لغت به لغت‌ش بود از نان اسپایسی (non-spicy). هر وقت هم خانومم می‌خواست اصلاحش کنه، به سبک روان‌شناسی جدید می‌گفتم چی کار داری. شیرینه، خودش درست میشه. رفتیم وارد رستوران شدیم. اینجا بود که گفتم آره راست میگی خانومی! شرط می‌بندم که این همون آشپز رستوران تمیسه…

چند سال پیش برای مدتی برگشتیم ایران. بعد از کلی جستجو، یه گوشه‌ای تو شمال رو پیدا کردیم برای زندگی. دور از هیاهو و شلوغی ولی به اندازه‌ی کافی نزدیک به امکانات…

گشت و گذارمون عصرها این بود می‌رفتیم اکتشاف. یه روز دنبال ساحل بگردیم یه روز دنبال رستوران، یه روز هم تو کوه دنبال چشمه‌ی آب گرم و گل‌های بابونه. تو این جستجوها یه فست فود پیدا کردیم از اون مدل‌هایی که در گروه خودشون میشن خیلی باحال. سالاد سزار داشت همونجوری که اینجا تو کلفرنیاست. به زبون ساده سالاد سزار بدون گوجه و هویچ. با یه سس واقعاً خوشمزه. آخه یکی از دوستان که رستوران داشت می‌گفت مشتری‌هاش اعتراض می‌کنن چرا سالاد سزارشون گوجه نداره. طلبکار که چرا کم می‌ذارین تو غذاتون. وقتی هم بهشون میگیم خوب سالاد سزار گوجه نداره میگن پس چرا رستوران اون‌ور خیابون داره! و آدم مبهوت می‌مونه به همون سیستم فبهت الذی کفر.

به هر حال این رستورانه معلوم بود که آشپز اهل ذوقی داره. مزه‌ی عشق از تک‌تک غذاهایی که سرو می‌کنه می‌باره. حتی سیب زمینی سرخ‌کرده‌ها هم چیده شدن. برادر آشپز پشت دخل وایمیستاد. آدم با مرام و گرمی بود. کم‌کم با هم دوست شدیم. فهمیده بود که ما شدیم، مشتریِ پایه. نه تنها پایه بلکه کلی مشتری دیگه هم میاریم. هر کی میاد شمال رو یه ضرب می‌بریم اونجا. و مهمون‌هامون هم بگن عجب! بیرون از تهران هم از این رستوران‌ها پیدا میشه مگه؟ یکی هم گفت نکنه با خودتون از امریکا آوردین! (صدای خنده‌ی حضار)

یه دنیای کوچیکِ کوچیک3

خانومی یه تیکه کلامی داره میگه هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش. حالا من انگشت به دهان که چرا اینقدر دنیا گرده و همه چی دوباره برمی‌گرده به همون شمالی که بودیم. اینکه تو امریکا، یه دفعه سر و کله‌ی آشپز رستورانی که تو اون کنج شمال برای خودمون پیدا کرده بودیم پیدا بشه که حالا شده شاخِ آشپزی اینستا! ما هم تو این قرنطینه‌ی کلفرنیای کرونایی بریم تو حال و هوای شمال و ساحل دریا… به قول اون آهنگه که می‌گفت یاد جنگل یاد کوها (چهل‌ستون و تخت جمشید)…ساحل دریا کنار و سرخی غروب خورشید…

ولی واقعیت این بود که من نمی‌خواستم قبول کنم دنیا اینقدر کوچیک باشه. برای همین هم به خودم گفتم اتفاق جالبی بود ولی یه اتفاق تصادفی. از اینکه این آشپزه اینقدر شبیه اون آشپز شماله و باعث شد که یه سری خاطرات زنده بشن لذت بردیم. یه سری از اون خاطرات خوب یهو اومدن بالا. همین. ولی امکان نداره که یه آشپز رستوران شمال حالا اینقدر شاخ شده باشه. پس دیگه بیشتر ربطش نده و داستان به سر رسید، کلاغه به خونه‌ش نرسید.

ولی خب چی کار کنم که این دله راضی نمی‌شد. گفتم برای اینکه به خودم ثابت کنم که این طرف اون نیست، بیوگرافی‌ش رو پیدا کنم و ثابت کنم که اصلاً این طرف مال جنوب ایرانه و به مازندران ربطی نداره تا دلم راحت بشه. خلاصه دو روز بعد از کار، می‌افتادم به جون اینترنت تا رد پایی از اینکه آشپزباشی مال کجاست رو پیدا کنم. ولی هیچی پیدا نمیشد. فقط عکس و فیلم غذاهاش بود. روز دوم در عین اینکه دیگه واقعاً نا امید شده بودم، یه عکس اینستا دیدم که تگ زده بود برف و شمال. داشت جلوی یه ساختمون ویلایی شیک رو نشون میداد که برف اومده بود. ولی خب، شمال که برف نمیاد. اینو همه میدونن. به جز چند سال پیش که شمال بودیم و یه روز پا شدیم و دیدیم که تا زانو برف نشسته رو زمین.

برای ما که تو کلفرنیامون هم برف نمیاد و بچه‌هامون برف ندیده بزرگ میشن، اون برفه و ساختن اولین آدم‌برفی، خاطره‌ای شد به یاد موندنی. یادمه یه روز که آژانس گرفتم، راننده تاکسیه گفت این برف کار روسیه‌ست! ابرها رو دستکاری کرده، قرار بود تو روسیه بباره، باد زده اومده شمال.

مرور شدن خاطرات و تناقض برف شمال باعث شد که عکس رو کلیک کنم و ببینم که بله! یافتم یافتم! مثل ارشمیدس. این عکس ویلا، همون فست فود شماله که تو اینستای این آقای آشپزه. تئوری‌ای که سعی می‌کردم ازش فرار کنم واقعیت بود. سکه‌ی روزگار از اون رویی افتاد که ما رو برد تا عمقِ روزگارمون توی شمال. به لطف اینستا…

ثبت نظر

کانال یوتیوب K1inUSA

عضویت در خبرنامه K1inUSA

    می 2024
    ش ی د س چ پ ج
     123
    45678910
    11121314151617
    18192021222324
    25262728293031
    مشاهدات بی واسطه ایرانیان از امریکا

    کانال یوتیوب K1inUSA را دنبال کنید.

    برنده ایرپادز پرو اپل شوید!
    اینجا کلیک کنید
    close-link
    برنده خوش شانس ایرپادز پرو اپل به ارزش 249 دلار باش!
    شرکت در قرعه کشی
    close-image