گشودگی آدمهای نازک
دکتر سید مجید حسینی
برونو لاتور، جامعهشناس پاریسی؛ وقتی از تلفیق انسان با نا انسانها سخن میگوید؛ آدم فکر میکند حتماً منظورش اینست که تن آدمها با تن اشیاء درون هم میرود؛ اما این خیابان لمبارد، درست در بالاترین نقطهی سانفرانسیسکو، وقتی پا درونش بگذاری، معنای حرف لاتور را عوض میکند؛ این روح آدمهاست که با روح اشیاء تلفیق میشود.
چیزها، جان ندارند، اما روح دارند؛ روح چیزها در ربطشان با آدمها ساخته میشود؛ مثل روح یک مکان، روح یک زمان و مثل روح یک شهر که در نسبت با تک تک آدمهای درونش ساخته میشود؛ آدمهای درون یک شهر گرم و زنده و لطیف باشند، روح شهر هم گرم و زنده و لطیف میشود؛ حتی تجربیات آدمها درون یک شهر، روح شهر را عوض میکند؛ گاهی حتی، یک شهر سرد را، وجود یک آدم گرم، به ناگاه گرم میکند؛ یک آدم شیدا، روح شهر را شیدا میکند؛ و یک آدم زمخت، یک شهر بیانتها را زمخت و سخت میسازد.
حالا اینجا، آن بالای سانفرانسیسکو، درست مشرف به دریا؛ اول خیابان لمبارد، روح آدمها با روح این خیابان و این ماشینها درون هم رفتهاند؛ حتی ماشینها وقتی در پیچاپیچ خیابان سبز دور میزنند و پایین میآیند، گویی در متن سبز خیابان، سبز میشوند و جوانه میزنند؛ ماشینها، در متن خیابان روح میگیرند، میرقصند، میخندند و وقتی انتهای مسیر، مردمان عکس میگیرند، حتی ژست میگیرند، ماشینها اینجا روح دارند، گرم اند و مقابل معنای آهن قراضه معنای دیگر میدهند؛ و لمبارد، معنای سرخوشی و گرمیِ این شهر ماشینیست.
آدمها اینجا میآیند معنای گشودگی را مزه کنند؛ آدمها وقتی گشودهاند، وقتی مقابل جانشان را باز میگذارند، بخش لطیف عالم واردش شود، آنگاه مرکز روح چیزها هم میشوند؛ روح خیابان لمبارد از درونِ گشودگیِ همین آدمهای نرم و شیدا که درون این شهر پیدا شدهاند ساخته شده، و حالا با معنای گرم خودش، همه چیز درونش را گرم میکند؛ دم دمای عصر، با ماشین خودت، از بالای پر پیچ و خم خیابان گرم سرازیر شوی؛ تو هم با سرخوشی آدمهای شاد، شاد میشوی و با گشودگی آدمهای لطیف، درونت گرم و گشوده میشود.
سانفرانسیسکو، شهر ماشینی، شهر صنعت، شهر گوگل و مایکروسافت، شهر خشونت اقتصاد و پول؛ اینجا کنار آدمهای گرم، شهر نرمی شده، پرمعنا، شیدا و عاشق و پر از معنای انسانی؛ کاش آدمها، علیه روح چیزها نمیشوریدند؛ گاهی نا انسانها، از انسانها، انسانترند؛ حس داشته باشی، میفهمی؛ فقط حس میخواهد، حس..
ثبت نظر