نویسنده: دانشآموختهی دانشگاه برندایس امریکا
شوک فوت امام خمینی (ره) را به خوبی به یاد دارم. همگی جوری به آن پیرمرد عارف خو کرده بودیم که یادمان رفته بود او هم مثل ما آدمی است و آدمی محکوم به مرگ در این دنیای فانی و برانگیختگی در دنیایی دیگر.
قاسم سلیمانی، بعد از امام خمینی (ره)، دومین فردی بود که از یادمان برده بود انسان موجودی فناپذیر است. این خاصیت مردان خداست که گویی وارث پارهای از صفات الهیاند، از جمله ازلی و ابدی بودن. سلیمانی برای ما ابدی بود، همیشه و در همهی بزنگاهها حاضر و البته شکست ناپدیر.
چندی پیش خاطرهی یکی از خبرنگاران را میخواندم که با سلیمانی سلام و علیکی داشت و سردار به او گفته بود، برایم دعا کن، دعا کن شهید شوم!
و من پیش خودم گفته بودم تو دیگر مال خودت نیستی که بخواهی شهید شوی؛ تو ابرقهرمان و نور چشم وارثین زمینی و تحت حفاظت دعای میلیونها انسان مومن.
اما دعای سلیمانی، این مرد خدایی، بر دعای ما زمینیها پیشی گرفت.
سلیمانی شهید شد، نه فقط شهید، که بیسر شد، با تنی شرحه شرحه، گویی سُمِ هزاران اسب یزیدی بر آن تاخته، و سوخته، چونان لبان اصحاب حسین. و یقین دارم که خودش اینها را دعا کرده بود و حقاً هیچ مرگی لایق و بایستهی این ابر مرد نبود، جز همینی که دعا کرده بود و نصیبش شد.
سه روز طول کشید تا از شوک ترور آن ابر مرد سر بر آورم. این سه روز، تا سقف آسمان خشمگین بودم و هیچ حس دیگری در وجودم راه نداشت. اما اکنون، در ورای آن شوک، شانهای میخواهم برای گریستن؛ نه بر آن مرد، که گریستن بر فراموشی خودم از آرزوی غبار گرفتهای که تنها مردان خدایی به آن دست مییابند.
شامگاه ۵ ژانویه ۲۰۲۰
کنتیکت، امریکا
ثبت نظر