در دوران کووید که از دورهمیها در منزل و مرکز اسلامی محروم هستیم، تنها راه تفریح جمعی رو در زدن به طبیعت و دشت و دمن میبینیم!
این آخر هفته با یه سری دوستان به پارکی در شهر دنویل کلفرنیا رفتیم تا برای تولد چندتا از کوچولوها یه جشن کوچولو بگیریم.
آخر برنامه زدیم به دل کوه و تپه. قبلاً یه سری گاو سیاهرنگ در این تپهها دیده بودیم و رفتیم تا به بچهها نشونشون بدیم. اول دیدیم یه سری بقایاشون هست اما خودشون نیستن. رفتیم به سمت بالای تپه که پیداشون کنیم. هر چه بالاتر میرفتیم بیشتر به گاوها نمیرسیدیم. «میدونی یه گردان بره خط گروهان برگرده یعنی چی؟ میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟ میدونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟» خلاصه در راه تلفات میدادیم و هی چند نفر ناامید میشدن و برمیگشتن.
بالای تپه که رسیدیم و دیگه از دیدن روی گل گاوها ناامید شدیم داشت غروب میشد. یه آهنگ سنتی گذاشتیم و نشستیم به تماشای غروب خورشید و به منظرهی زیبای پایین تپه خیره شدیم.
وقتی میخواستیم برگردیم یکی از بچهها به داستانی از منطقالطیر عطار اشاره کرد که جمع از خنده منفجر شد
«مرغان همه گرد آمدند و گفتند ما را پادشاهی باید که به پادشاهی او تسلیم شویم و او را به پادشاهی بشناسیم. بیایید در طلب او به راه افتیم و او را بیابیم و در سایهی او زندگی کنیم و در ریسمان او آویزیم. فرمانبردار او باشیم و گوش به اوامر او داریم و پیرو احکام او شویم. ما شنیدهایم که پادشاهی است که او را “سیمرغ” میخوانند. فرمان او در خاور و باختر جریان دارد. بیایید نزد او برویم و خویشتن بدو بسپاریم. در ابتدای راه عدهای از مرغان هر کدام به بهانهای از ادامهی راه صرفنظر میکنند. هدهد مابقی مرغان را به ادامهی راه وامیدارد. در عبور از وادیها بسیاری از مرغان از پای درمیآیند. از میان آن همه پرنده فقط سی مرغ باقی میمانند که به جایگاه سیمرغ میرسند. در واقع سیمرغ خود این سی مرغ هستند که پس از عبور از هفت وادی “سیمرغ” شدهاند.»
ثبت نظر