متین، دانشجو دکتری مهندسی مکانیک – تورنتو
به دیوار سالن انتظار تکیه داده بودم. ناگهان یکی دیگر از مراجعین به سمتم آمد و آرام در گوشم گفت ایرانی هستی؟
دفعه اولی نبود که کسی از چهرهام ملیتام را تشخیص میداد. چهرهاش به ایرانیها شباهت دارد اما لهجهاش متفاوت است. یعنی احتمال زیاد پاکستانی است. اسمش عفیف است و اهل پاکستان و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته عمران.
عفیف: من ۳ مرتبه تا کنون مشهد رفتهام.
من: پس شیعه هستی؟
عفیف: بله. من عاشق ژنرال سلیمانی هستم. و بدون مقدمه ادامه داد، راستی شما ایرانیها چرا دیندار نیستید؟
میخواستم بپرسم منظورت چیست که گفت؟ من با ۵ نفر پاکستانی اهل سنت دیگر زندگی میکنم. به من میگویند بیا اینها هم شیعه ایرانیاند… نه نماز، نه حجاب، نه حلال و حرام و … .
گفتم: تو جامعه ایرانی را نمیشناسی باید برایت توضیح بدهم.
گفت: پس تو نماز میخوانی؟
خندیدم و گفتم بله که نماز می خوانم.
گفت یک سوال دیگر: آقا خامنهای (دقیقا میگفت آقا خامنهای) رهبر شیعه است یا آقا سیستانی؟ اصلاً ولایت فقیه باید در بقیه کشورها چه طور اجرا شود؟ در ایران، شما آقا خامنهای را چه طور انتخاب کردید؟
پشت سر هم سوال میپرسید و من نگاهش میکردم.
گفتم: “امروز عصر یک کافی مهمان من”. وقتت آزاد است؟
خندید و گفت من دو سال است در کانادا هر روز با این سوالات درگیرم و در اتاقمان همه این سوالات را هر روز از من میپرسند. بله که وقتم آزادم است…
یک گوشهی دنج در تیم هورتون (یک کافی شاپ زنجیرهای) نشستیم و نزدیک دو ساعت صحبت کردیم که موارد مهماش این شد:
گفتم: در مورد سوال اولت که چرا ایرانیها به شعائر اسلامی پایبندی ندارند باید بگویم در ایران سه جریان فکری وجود دارد. طرفداران تئودموکراسی (مردم سالاری دینی)، طرفداران لیبرالیسم و نهایتاً مردم عادی.
پرسید: مردم عادی؟
گفتم: بله. این گروه غالب جامعه ایران را تشکیل میدهند. بسیاری از مردم ایران اهل نماز و روزه و دینداری هستند و خوب ممکن است از این موضوعات ایدئولوژیک هم سردرنیاورند.
بعد توضیح دادم که بسیاری از کسانی که شما در خارج میبینی از لحاظ فکری به جریان لیبرال در ایران نزدیک هستند. یعنی قرائت متفاوتی از دین و مذهب دارند یا گاهاً از این مضامین زده شدهاند. بنابراین نمیتوانی این موضوع را به تمام جامعهی ایران تعمیم بدهی. کافی است در ایام مذهبی در ایران باشی و ببینی فضا به چه صورت است.
گفت در راه پیمایی اربعین بودهام و ایرانیان بسیاری را آنجا دیدهام. راستی لیبرال دموکراسی را میشناسم اما منظورت از تئو دموکراسی چیست؟
گفتم: مردم سالاری دینی یعنی نظر مردم در بسیار امور منظور میگردد اما اگر جایی در تعارض با محکمات دین قرار گرفت نظر ایشان از ارزش میافتد. مثلاً اگر تمام مردم رأی بدهند که فلان شخص امام زمان باشد، به نظرت با رأی مردم میشود امام زمان را انتخاب کرد؟ یا اگر اکثریت رای بدهند یکی از احکام مسلم قرآن حذف بشود به نظرت باید اعمال گردد؟
سری تکان داد و گفت منطقی به نظر میآید. الآن ساختار حکومت شما همین مدل است؟ مثلاً ما در پاکستان ارتش قدرت دارد و بعد رئیس جمهور و … . ساختار حکومت ایران چگونه است؟
از کیفم کاغذ و خودکاری درآوردم و سعی کردم ساختار را روی کاغذ برایش بکشم. وقتی در مورد مجلس خبرگان توضیح میدادم، متعجب پرسید یعنی اینها رهبر را انتخاب میکنند؟ عجب ساختار جالبی. خوب الآن آقا خامنهای رهبر ما هم هست یا فقط رهبر ایران است؟ اینها که فقط نمایندگان استانهای ایران هستند.
سعی کردم فرق بین انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را برایش توضیح بدهم. سریع گفت الآن آقا سیستانی و آقا خامنهای در پاکستان خیلی پیرو دارند. قبلاً آقا خامنهای خیلی طرفدار بیشتری داشت اما از وقتی که قمهزنی و عیدالزهراء را حرام کرد در پاکستان اکثر شیعهها مخالف ایشان شدند و رفتند طرف آقا سیستانی و یک روحانی دیگری در پاکستان (که اسمش را فراموش کردم).
گفتم نظر تو در مورد عیدالزهراء و قمهزنی چیست؟
گفت: ما نباید عقاید مذهبی خود را کنار بگذاریم. هر چند وحدت موضوع مهمی است.
گوشی تلفن همراهم را درآوردم و در گوگل از عفیف خواستم لغت “شیعه” را به انگلیسی سرچ کند. تصاویر اول گوگل که آمد گفتم نظرت چیست؟ حرمت قمهزنی به این علت است که در دنیا، برای شیعه ضد تبلیغ شده است. حالا خودت را جای یک نفر که میخواهد مسلمان شود بگذار، آیا شیعه میشوی؟
در مورد عیدالزهراء هم یک سوال دارم. چرا باید یک شیعه در چنین روزی یک جای دنیا مثلاً انگلیس شادی کند و یک شیعه مثلاً در چابهار ایران با یک انفجار تروریستی جانش را از دست بدهد، حفظ وحدت فقط به حرف نمیشود.
سرش همچنان در گوشی بود و معلوم بود دارد کلمات مختلفی را سرچ میکند. یک عکس از عربستان نشان داد و گفت میبینی در عربستان زنان اجازه رانندگی ندارند.
گفتم بله شنیدهام. گفت موافقی؟
خندیدم و گفتم خانومم گواهینامه دارد …
گفت پس چرا در ایران خانمها محدود به حجاب میشن؟
تو دلم گفتم: پدرت خوب این چه وضع مباحثه است؟ یکبار میگی چرا ایرانی ها حجاب دارند و یکبار میگی چرا ایرانیها دینداری نمیکنند؟ فکر کنم فهمید و سریع گفت. ببخشید من کلی سوال تو ذهنمه که هر روز ازم میپرسن…
گوشیم رو پس گرفتم و گفتم بذار یک کافی دیگه سفارش بدم برات توضیح میدم…
پینوشت
در موقع صحبت نمی دونستم قوانین در عربستان تغییر کرده و زنان در اونجا میتونند رانندگی کنند…
میتونید خودتون کلمهی شیعه رو سرچ کنید تا تصاویر قمهزنی رو ببینید…
سوال پرسیدم: حد حجاب به نظرت کجا است؟
گفت: مثلا نداشتن روسری و آستین کوتاه برای خانومها نباید براشون محدودیت باشه
گفتم: آقایون چی؟
گفت مثلاً شلوارک بتونن بپوشن و خندید…
گفتم: خیلی خوب یعنی اگه کسی کمتر از این حدود بود باهاش برخورد بشه قبوله؟
یکم فکر کرد. گفت خوب مثلاً کنار ساحل با لباس زیر هم بتونن بیان.
خندیدم و گفتم لباس زیر قبوله؟
اونم خندید و گفت من خودم طرفدار حجابمها اما خب سوال دارم… قبوله
گفتم: پس قبول داری اگه یکی لب ساحل یا اصلاً تو شهر خواست بدون لباس باشه… قانون میتونه باهاش برخورد کنه؟
احتمالاً استدلالش هم مثل همین استدلالی که الان شما برای حجاب میاری باشه. یعنی میگه این حق منه، این بدن خودمه، بقیه نگاه نکنند و …
خندید و گفت الآن که فکر میکنم تو همین تورنتو یادمه یک دفعه تو مترو یکهو یک سری آدم بدون لباس وارد قطار شدن. بعد خندید و گفت البته من سریع ایستگاه بعد پیاده شدم.
راست میگفت روزهایی هست که شما همچین صحنههایی رو ممکنه در تورنتو ببینید.
بهش گفتم بذار من یک سوال از تو بپرسم: اگه دو تا حق با هم به تعارض برسند، اینجا باید چه کار کنیم؟
مثلاً این حق زن و بچه منه که همچین صحنههایی رو نبینن. حالا اون هم میگه این حقه منه که اینطوری لباس بپوشم یا نپوشم.
گفت: به نظرم در این موارد قانون باید گذاشته بشه که کسی اینطوری لباس نپوشه…
خندیدم و گفتم: پس حالا که به قانون اعتقاد داری این هم قانون خدا است که در مورد پوشش طرح شده. حالا ممکنه یک کشور دیگه مثل کانادا قانون پوشش متفاوتی با توجه به فرهنگ مردمش بزاره.
در ادامه بحثمون گوشیش رو درآورد و رفت تو یوتیوب یک کلیپ از محمود کریمی نشون داد و شروع کرد به زبان فارسی همنوا شد با شعری که مداحی میشد.
گفتم: آرومتر. مگه فارسی بلدی؟
گفت: نه بابا، اینقدر اینها رو گوش کردیم حفظ شدم…
گفتم: مگه با کی گوش میکنی؟
گفت: تو کراچی خیلی این مداحیها بین بچه شیعهها رایج هست. گفتم پاکستان چقدر شیعه داره؟
گفت: ۲۰ تا ۲۵ درصد. اما خب گفتم که متفرق هستند. راستش یک عده هم هستند که اینقدر آقا خامنهای، آقا خامنهای میکنند، انگار فقط اینها شیعه هستند و بقیه خوب نیستند و یک جور دافعه ایجاد میکنند. اما من خودم بگم من سردار سلیمانی رو خیلی دوست دارم. راستی اون ماجرا نامهاش روی میز اوباما درسته؟
خندیدم و گفتم چی بگم والا فکر کنم برخی موارد اغراق باشه اما بعدش یکی دو تا ماجرا از اتفاقات اخیر مربوط به داعش رو مرور کردیم و گفت: من همین چیزهای ایران رو دوست دارم. البته یک چیز دیگه هم دوست دارم، مشهد و تهران خیلی قشنگ اند…
گفتم: من که پاکستان رو ندیدم اما چی شد اومدی کانادا؟
گفت: بابام فرستادم. تو شهر ما کراچی اگه یک شیعهی سرشناس بشه مثلاً دکتر و دندونپزشک و مهندس مشهوری بشه میشه یک سوژه خوب برای کشتن. بابام هم از ترس فرستادم اینجا…
صحبتمون خیلی طولانی شد و قرار شد دفعه بعد یک کافی مهمون اون باشم…
ثبت نظر